Wednesday, June 14, 2006

مسئولیت تاریخی نویسندگان آزربایجانی چنانچه در روی نقشه ، نیم نگاهی به موقعیت جغرافیایی و سیاسی آزربایجان جنوبی داشته باشیم ؛ به راحتی نیروهای موثر در حیات فرهنگی آن را تشخیص خواهیم داد. مردمانی که در جغرافیایی وسیع و فراتر از مرزهای آزربایجان نیز پخش شده اند، از تهران تا واشینگتن. آزربایجان شمالی ، ترکیه و همسایگان فارسمان. حالا بر می گردیم به کتابخانه شخصی خودمان و یا به یک دکه مطبوعاتی. یکی از نشریات آزربایجانی را بر می داریم. من « یارپاق » را ترجیح می دهم. در این مورد باید از تجربه شخصی خودم بنویسم. مقاله های آقای مغانلو را به راحتی و با لذت می خوانم. بعد به صفحه ای می رسم که آقای شهبازی نوشته اند. آن هم چندین ستون مختلف ! از رشید رضا تا مارکز. البته همه ترجمه هستند. با همه علاقه ای که به خواندن مقاله « رئالیسم جادویی مارکز» دارم ، در همان سه سطر اول عطایش را به لقایش می بخشم. اصلا مفهوم نیست. بجای اینکه از مطلب سر در بیاورم ، همه انرژی خود را صرف حدس زدن معانی لغات تازه و ارتباط دادن آن ها باهم می کنم. همین موقع است که معنی جمله اول کاملا از یادم می رود. شما جای من بودید ، چه کاری می کردید. با اینکه بخاطر از دست دادن این مقاله افسوس می خورم و شادی اولیه ام هم در مورد خواندن متونی این چنینی به زبان خودم ، به یاس تبدیل می شود ؛ نمی توانم بیشتر زور بزنم. یکی از شماره های « خداآفرین » رابر می دارم. اسم دکتر سوی تورک به اندازه ای جذبم می کند که تبلیغات نامربوط موجود در آن نیز باعث بی خیال شدنم نمی شوند ، مثل نیازمندی های همشهری. نمی دانم کدامشان بود. اما در یکی از همین نشریه ها ، مطلبی را از آقای آزاد خوانده بودم. نظرش را در باره بکارگیری لغات جدید ، نیمه ابری می پسندم. جالب است که در این مورد همه صرفا خود را در موقعیتی تاریخی می بینند. انگار فقط آنها با نوشتن لغتی در حال احتضار ، از مرگ آن جلوگیری خواهند کرد. من هم قلم بدست گرفته ام. حاصل آن مقاله ای بود که فقط دو نفر خواننده داشت. خودم ویکی از دوستان دانشمند. بعد کمی فکر کردم. من برای چه می نویسم ؟ آیا فقط برای اینکه به دوستانم نشان بدهم که می توانم ؟ یا غروری کاذب ، در جمعی چند نفره ؟ جوابی که من به خودم دادم ، تا اندازه ای این ها را هم شامل می شد. ولی هدف اصلی من باید چیز دیگری باشد. نویسنده ای کنیایی ، در یکی از شماره های « پیام یونسکو» نوشته بود که بهترین کار برای نجات زبان مردمی ، نوشتن به زبان آن ها است. من هم می خواهم در نجات زبان مادری ام ، سعی کرده باشم. ولی فقط در این حد نه ! من می خواهم سعی من معطوف به نتیجه هم باشد. به زبان ساده ، کسی نوشته های مرا بخواند. الته نه فقط من ودوستی آشنا. خیلی هایی که من نمی شناسمشان. ولی ادعا دارم که می توانم کمکشان کنم. دکتر ناتل خانلری ، حرفی زیبا دارد: مردم برای این حرف نمی زنند که کسی حرفشان را نفهمد. من در نوشته ام از لغت « توپلوم » بجای اجتماع استفاده کردم و موارد دیگری. به نظر خودم در جایگاه یک تئوریسین اجتماعی نشسته بودم. ولی حاصل کار کاملا مایوس کننده بود. اصلا از این مردمی که مقاله را برای آن ها نوشته بودم ، کسی آن را نخوانده بود. پس این مقاله به چه دردی می خورد ؟ به نظر خود من ، به درد تجربه می خورد. به شرطی که از تجربه استفاده کنیم. دکتر بالاش ائل سس ، در این مورد نظر خوبی داشت. من حتی برای رسیدن به هدف اجتماعی و سیاسی خودم ، می توانم فقط فارسی بنویسم. این کار اولا بخاطر عامه فهمی آن خواهد بود و ثانیا ، عمق درد را نشان خواهد داد که من برای مردم خودم و از درد آن ها ، به زبان خودشان هم نمی توانم بنویسم. البته نه منظور این دوستان و نه من ، این نیست که همه از امروز برای آزربایجان ، فارسی بنویسیم. همه چیز به جای خود نیکوست. گاهی مطالبی را مطرح می کنیم که همه از جمله شهروندان فارس و کرد و... و مخصوصا مقامات دولتی هم باید به آن توجه کنند. یا اگر این اتفاق بیافتد ، بهتر خواهد بود. در چنین موقعیتی باید فارسی بنویسیم، مثل همین وبلاگ. ولی در مواردی هم حتما دلمان می خواهد به زبان خودمان بنویسیم. در این مورد نیز باید با لحاظ کردن همه موارد فوق و تعیین هدف نوشتنمان ، به زبانی بنویسیم که مخاطب آن قادر به فهم آن باشد. در مورد همان مقاله یارپاق ، یکی از آشناها مجبور شد به فکر تهیه فرهنگ لغت بیافتد. ولی باز هم چاره ساز نبود. بیایید روی این نکته دقت کنیم. او فرهنگ لغت را می خواست تا آن مقاله را به چه زبانی ترجمه کند ؟ و چند بار زحمت این کار را به خود می داد ؟ آیا سیستمی برای اطلاع از تعداد کسانی که مقاله ای را خوانده اند می توانیم تهیه کنیم ؟ مطمئنا نتیجه در بیشتر موارد کاملا مایوس کننده خواهد بود. به تصویر نقشه بر می گردیم. آزربایجان جنوبی را می بینیم. با تاریخی مخصوص به خود و تاریخی مشترک با دیگر همسایگان. همین مساله در تکامل زبانی آن نیز دخیل خواهد بود. بسیاری از لغات که در اینجا مفهوم هستند وصد البته بیشترشان فارسی و عربی هستند ، برای هم زبانانشان در آزربایجان شمالی ، نامفهوم است. در مقابل لغات فراوانی نیز وجود دارند که در آنجا کاربرد دارد و برای ما ناآشناست. ولی ما وارث یک زبان هستیم و طبیعی خواهد بود که بین ما روابط فرهنگی گسترده تر شده و بر همدیگر تاثیراتی خواهیم داشت. در آنجا زبان رسمی ترکی آزربایجانی است. الفبایی هم مشتق از الفبای ترکی لاتین رسمیت یافته. اگر کسی در دنیا بخواهد ترکی آزربایجانی یاد بگیرد ، به سراغ نوشته های من نخواهد آمد ، بلکه متونی را بکار خواهد گرفت که در آن ها لغات روسی زیادی وجود دارند. متونی که من شخصا از بعضی از آن ها سر در نمی آورم. البته اشتباه خواهد بود که فکر کنیم ، زبان ما در دو سوی آرازمان ، به حدی از هم فاصله گرفته که همدیگر را نمی فهمیم. نه ! ولی این زبان هرچه به مردم نزدیک می شود ، همانندی بیشتری پیدا می کند. و بر عکس هرچه رسمی تر می شود این همانندی کم رنگ می شود. سیاست گزاران آن سوی آراز باید این مساله را متوجه شوند و در سیاست های فرهنگی خود ، دخالت دهند. نامفهوم شدن زبان در دو سوی آراز ، فقط به نفع دشمنان آزربایجان خواهد بود. چه در اینجا و چه در آنجا. من به عنوان یک آزربایجانی در آزربایجان جنوبی ، موقعیت بی نظیری برای آشنایی با لغات مختلف دارم. من وارث فرهنگ و ادبیات کم نظیر و پر محتوای کلاسیک آزربایجانی و ترکی هستم. من در روستای خودم ، فضولی ، نسیمی ، نباتی ، واحید و شهریار را همانطوری می خوانم که یک آزربایجانی در باکو و یک ترکیه ای در استانبول. این میراث مشترک ما است. میراثی که تاریخ ادبیات و قواعد مشترک زبانی ما را هم در خود نهفته دارد. از طرفی من آزربایجان شمالی را در کنار آراز و خزر می بینم. زبان من در آنجا علیرغم همه کم کاریها ، مدرن و زنده است. تنها امید برای زنده ماندن نام و زبان آزربایجان ، فعلا در آنجا جریان دارد. این زبان در مدتی بیشتر از یک قرن تحت سیطره سیاسی و فرهنگی روس ، زندگی کرده است. در حدود سالهای جنگ جهانی اول ، برای چند سال به حیات مستقل پرداخته است و طی این چند سال تخم نبوغ آزربایجانی طوری با قدرت و نیروی فراوان کاشته شد که تا هفتاد سال بعد هم اثرات خود را حفظ کرد. بزرگترین آثار در عرصه موسیقی و ادبیات آزربایجان ، محصول زحمات کسانی بود که این سالهای پر افتخار را آفریدند. حاجی بی اوف ، خان شوشینسکی ، قاریاغدی و قلیزاده ، مجموعه ای از آثاری را بوجود آوردند که فرهنگ آزربایجان تا ابد به آنها افتخار خواهد کرد. موجودیت نیمه مستقل و بعدها مستقل آزربایجان شمالی ، باعث ایجاد حیاتی تازه در عرصه فرهنگ و ادبیات آزربایجان شد. حیاتی که با خودآگاهی انسان آزربایجانی نیز همگام شد و حاصل این کار ، جهشی فوق العاده در عرصه فرهنگی بود. صرف چارچوب شوروی ، می توانست سیلی از لغات روسی را وارد عرصه عمومی و ادبی آزربایجان شمالی بکند. فارغ از اندیشه توطئه و اقدامات بازدارنده استالینیستی در سرتاسر جماهیر متحده ، قدرت و امکانات مسکو به همه می چربید. حاصل کار می توانست بسیار وحشتناکتر از چیزی باشد که الا شاهد هستیم. زبان روسی عرصه را بر همه تنگ می کرد. چون زبان انقلاب بود و قویتر از این ، همه باید میهن پرست ! باشند. یکی از نویسندگان قزاق در مصاحبه ای با یکی از نشریات دانشگاه آنکارا گفته بود ، چنانچه استقلال چند سالی بیشتر طول می کشید ، احتمالا قزاقی جای خود را به روسی می داد. این داستان مشترک همه زبانها در داخل شوروی بود. البته شوروی امکاناتی برای آفرینش ادبیات به این زبان ها داد که در تاریخ هرگز مشاهده نشده بود. ولی چه کسی می تواند تضمین کند که در چنین حالتی انسانها به زبان محلی خود اهمیت خواهند داد. چنان اهمیتی که حیات زبانشان بی دغدغه تا آخرالزمان تداوم داشته باشد. هیچ کس ! طی چنین فرایندی لغات روسی فراوانی وارد زبانهای دیگر ، از جمله آزربایجانی شد. این لغات در آفرینش های ادبی و موسیقی بکار می رفتند و از همین طریق باعث اولین جدایی ها در عرصه فرهنگ عمومی بین دو ساحل آراز می شدند. ولی از جهت دیگر آزربایجان جنوبی می توانست از سیل لغات آزربایجانی جدید نیز استفاده کند. به این ترتیب نویسنده ای در آزربایجان جنوبی گنجینه لغات بزرگتری نسبت به دیروز نزدیک در اختیار داشت. ولی او امکانات بیشتری حتی از نویسنده شمالی داشت. لغات ترکی استانبولی نیز از طرق مختلف می توانست در جنوب نفوذ کند. الان نویسندگان آزربایجانی در جنوب و شمال از این جهت در موقعیتی عکس هم قرار گرفته اند. در حالیکه تا قبل از استقلال ، جنوب از این جهت موقعیت بهتری داشت ، ولی الان در شمال این اشتیاق زیادتر دیده می شود. باید توجه داشت که این مساله از جهت اختلافی که در زبان دو سوی آراز می تواند ایجاد کند ، کم خطرتر از لغات روسی نمی تواند باشد. به هر حال هرگونه تصمیم گیری کلان در امور زبانی در شمال ، باید نقطه نظرات جنوب را هم لحاظ کند. همه موارد مطرح شده در بالا ، در مقیاس فردی نیز صحیح است. ما در موقعیت تاریخی خاصی هستیم. هر روز خطر بیشتری زبان ما را تهدید می کند. در چنین موقعیتی نباید انرژی مبارزه بیخود و بی جهت تلف شود. ما باید همزمان در عرصه فارسی و ترکی دست به آفرینش بزنیم. در عرصه ترکی فعلا باید از هرگونه بلندپروازی بیمارگونه اکیدا خودداری کنیم. بحث برسر این نیست که " بیلی یورد " را می توانیم بکار ببریم یا نه . مساله این است که فعلا برای این کار ها بسیار زود است. باید زبان ترکی در آزربایجان زنده باشد تا چنین بحثی محلی داشته باشد. برای زنده نگه داشتن این زبان نیز باید به زبان عمومی مردم آن بنویسیم. این مساله دلخواه هیچ کس نیست ولی اجباری تاریخی است. برای رسیدن به هدفمان مجبوریم اینگونه رفتار کنیم. " بیلی یورد " را هیچ کسی از عوام نمی فهمد. و صرفا با تبلیغ و آموزش آن نمی توان به این نتیجه رسید که زبان ما از نابودی نجات یافته است. در دهات دور افتاده نیز دیگربچه ها به نگین انگشتر " قاش " نمی گویند ، چه رسد به یادگیری " بیلی یورد" ما.

No comments: