Wednesday, May 23, 2007

فصل سوختن ققنوس --------------------------------------------------------------------------- به شهدای استقلال و سربلندی آزربایجان جنوبی؛ به آنانکه ققنوس وار سوختند تا آزربایجان نوین را بسازند. به آنانکه هماواز با مرگ فریاد زدند: "یاشاسین آزربایجان" یاشاسین تورک؛ یاشاسین آزربایجان. ---------------------------------------------------------------------------------------------- دیر زمانی نیست. انگار همین دیروز بود. خیلی نزدیک، نزدیکتر از گذشته موهوم آریایی. مردم آزربایجان جنوبی خشمگین از رذالت برترها، چنان چون لشگری که پیشتازش "بوزقورت" باشد، خشم خود را فریاد زدند، مشت گره کردند و آنان را که خود را برترین های تاریخ می دانند به دادگاه وجدان فرا خواندند. پرپر شدند و دسته دسته به زندان فرا خوانده شدند. جرمشان چه بود، جز اینکه نمی توانستند ظلم را بر تابند. و مگر نه آنکه ما را تعلیم داده اند که ظالم و مظلوم به یک اندازه گنهکارند. و در اثبات ظالم بودن فرزندان شریف آریا چه حاجت اثبات که دیدند آنانکه می خواستند و می توانستند. اما ما، ایستادگان بر بلندای شرف ترک، برستیغ سبلان، برنسیم نفس زرتشت، سربلند از تاریخ دیروز و امروز که ظلم را هرگز بر نتابیده ایم و خواب بر چشم تکنوکرات های دیروز و ملایان امروز، نوکران سیستم آریایی حرام کرده ایم. مرا ادعایی بر برتری و نژادپرستی نیست، چه من به زعم تو پستم. مرا ادعای شرف است. ادعایی به وسعت تاریخ؛ به سرخی خونم که هرگز باکی از نثارش نداشته ام، دیروز در مرزهای دگران و امروز در مرز خویش. من تجربه تاریخ را دارم. از میدان های فرانسه که مرا دیدند و از نازیها، عموی پرمدعای لمپن های بی ریشه تا اعراب، در مستندی به طول تاریخ. و انگار تو را چشم نیست تا ببینی که چنین مردمی با کمال قناعت، فارغ از رذالت های تو چگونه به صلح اندرند. و مرا با تو کاری نیست. تو که ای که با منت کار افتادست! طفل دامن دایه ها که چشم بر آستان عموهای نازی و ساکسون دارد. دیروزم اگر بناآگاهی گذشت و طمع خودی بر منت سوار کرد، امروزم چشم بر دستان خودم و نه فراتر از مرزها، چونان مبارزان تبارم، روی در روی توام. کشورم را حتی به بیل و کلنگ از لوثت آزاد خواهم کرد و خواهمش ساخت آزربایجانم را و نه آذربایجانت! را. و تو وارث خشم ققنوسها، چگونه مرا برابری کنی که من در نابرابری نیز منم. هستم تا خواب را از چشمانت برگیرم و استخوان گلویت باشم تا خام خیالک نیستی هستی ام را دوباره بر فراخنای نسبیت تاریخ نقش بر آب سازم و آه از نهاد برترت چون دود از کاه بر آرم. باورت نیست؟ یا ندیدی؟ همین دیروز بود. یک سال پیش و کمتر. و باقی نیز به همین کمتری. به اندازه فاصله یاس و اندوهت که دیگر وارث خشم ققنوسهای دیار منی و گرگهای خاکستری بر ستیغ دیارم از خواب تاریخ برخاسته و زوزه می کشند. کیست یارای همت تاریخی من؟ و توات اگر مدعایی بیشت است، مرا خواهی دید. دیر یا زود سوختن و برخاستن ققنوسهای آزربایجان را به چشم خود خواهی دید و زوزه گرگهای خاکستری توازن روان شریفت را بهم خواهند ریخت. با توام، هموکه برای ققنوسها آتش افروختی. آنک آن ققنوسها می خوانند و تو را چون فاتحه باید باشد. ای وارث خشم ققنوسها، چاره ات نیست جز آتش افروزی و مرا نیز همین نوشتر. چو برخاستنم از این فتادنهاست، چه باکم بیانداز تا خود خیزم. دنیزلیک، آزربایجان جنوبی،15:30 ، 1386-02-03

Tuesday, May 01, 2007

عراق، یک الگو یا میدان مینی بازدارنده

عراق، یک الگو یا میدان مینی بازدارنده ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------ سال 2007 است. از دوره دوم حاکمیت جمهوریخواهان آنقدر نمانده است که امید داشته باشیم طرح «خاورمیانه بزرگ» به نتیجه برسد. توپهایی که برای مقصدی بزرگ به صدا در آمدند در عراق به گل نشسته اند. هر روز فشار بر آنها برای بیرون رفتن زیاد می شود اما لجاجت دیوانه واری مانع از این می شود که علیرغم میل همین وارد کنندگان فشار، آنها از عراق بیرون روند. کسانیکه نیک می دانستند در صورت ایجاد فرصت، نوک پیکان آمریکایی ها متوجه آنها خواهد شد، عراق را به مبدان نبرد خویش تبدیل کرده اند و برای آنها جنگیدن در بیرون از خاک خود هزینه کمتری بدنبال دارد. اما در این بین عمده هزینه را عراقی ها و البته به خاطر فشار وارده از طرف افکار عمومی آمریکایی ها و بریتانیایی ها می پردازند. مدل ساده ای در عراق پیاده شده است. همانطوریکه چینی ها ویتنام را برای نبرد با آمریکاییها بر خود خاک چین ترجیح دادند و همه نوع حمایت از چریک های ویت کونگ به عمل آوردند تا آنها و ویتنام متحمل همه تلفات و عمده هزینه های نبرد دو بلوک شوند؛ ایران و سوریه نیز عراق را به میدان نبردی سرگرم کننده برای آمریکا و بریتانیا تبدیل کرده اند. حضور آمریکایی ها و بریتانیایی ها در عراق باعث شد تا لیبی، سودان، یمن و سومالی نقش منفی خود را از دست داده و به بازیگران مثبت تبدیل شوند. در این میان عمده بازیگرانی که هنوز به ایفای نقش در قالب تیم مخالف ادامه می دهند عبارتند از چین و پاجوش آن کره شمالی در شرق دور، ایران و پاجوشهای آن لبنان و سوریه در خاورمیانه. از آنجاییکه کره شمالی در قالب پروژه چین مطرح است، همواره می تواند وجه المصالحه یک توافق قرار بگیرد. از طرف دیگر بنیه اقتصادی کره شمالی ضعیف تر از آن است که در رقابت با کره جنوبی و ژاپن تحمل بیاورد. پروژه وحدت دو کره نیز که تمایل شمالی ها را نیز بهمرا دارد می تواند مثبت ترین نقش را در این بحران بازی کند. می بینیم که مثل استراتژی مهار همه جانبه شوروی که «جورج کنان» مبدع و نظریه پرداز آن بود، آمریکایی ها در برخورد با کره شمالی نیز نیروهای مؤثر و موازی را بکار گرفته اند. بعبارت دیگر آنها با چندین کارت بازی می کنند و در حالیکه همه آنها به تنهایی نیز کارتهایی مؤثر هستند. خود چین را باید استثناء کرد. چین بدلیل جمعیت زیادش از همان اوایل بعنوان یک بمب جمعیتی مطرح می شد که بحران آفرینی برای آن می توانست سیل مهاجران را در حوزه اقیانوس آرام و برای کشورهای کم جمعیت و البته دوست آمریکا بهمرا داشته باشد. استرالیا و نیوزیلند در صدر این کشورها قرار داشتند که دارای قراردادهای امنیتی و نظامی درجه یک با ایالات متحده در حوزه خارج از ناتو می باشند. پیشرفت های اقتصادی و تکنولوژیکی چین نیز فعلا آن را از آسیب پذیری خارج ساخته است. چین در آینده با دو مشکل یزرگ روبرو خواهد شد که در شرایط فعلی اجتناب ناپذیر می نماید. اول سیستم محدود کننده و سرکوبگر آن که در صورت نرمش بیش از حد قابل سقوط و در نتیجه بحران پذیر است و در کنار همین مساله اقلیتهای ترک ، مغول و تبتی ها مطرح می شوند. دوم قدرت تولید آن است. با افتتاح هر خط تولید در چین، تعدادی از کشورها از گردونه رقابت اقتصادی خارج می شوند. حال باید دید که دنیا تا کجا می تواند این مساله را تحمل بکند. چون هنوز فشار بیشتر بر روی کشورهای بی دست و پا و نیز ایالات متحده است، کمتر صدای اعتراض بگوش می رسد. اعتراض های ایالات متحده نیز در راستای سیاست های امپریالیستی تعریف می شوند. اما احتمالا زمانیکه تولیدات چینی باعث آزردگی اروپایی ها و البته هند و روسیه و ایران بهمرا حوزه «آ. سه. آن» و اتحادیه آفریقایی شود، چین نیز در قالب امپریالیست مطرح خواهد شد و شاهد مقابله هایی با آن خواهیم بود. اینکه نتیجه چنین مقابله هایی چه خواهد بود، قابل حدث است. تیم دوم که در قالب خاورمیانه مطرح است، فعلا در شرایطی متفاوت به سر می بد. در لبنان بحران جاریست. کش و قوص زیاد می تواند به نبردهایی شبیه جنگ داخلی دهه هشتاد بین مسیحی ها و مسلمان ها بیانجامد. ترور رفق حریری نیز باعث شده تا میدان مانور برای نیروهای مخالف باز باشد. همین اشتباه باعث بحران آفرینی برای سوریه نیز شد. سوریه که لبنان حوزه نفوذ سنتی آن بود، در سایه مرگ اسد پدر و این اشتباه و در نتیجه فشارهای زیاد از لبنان بیرون رفت. این اقدام از جانب سوریه به معنی تقدیم تمام و کمال لبنان به ایران بود. سوریه که خواهان نقش آفرینی در اتحادیه عرب است برای همراهی ایران شانس چندانی ندارد و از آن گذشته تضاد منافع نیز در این بین وجود دارد که لبنان نمونه آن است. ایران نیز در حالیکه سال های پرمخاطره ای را پشت سر می گذارد همچنان به بازی منفی ادامه می دهد. شورش اقلیت های ملی و نیروهای اصلاحگرا آن را از داخل به چالش می طلبد و پا فشاری در قضیه اتمی نیز فشارهای قدرتهای بزرگ را بهمراه دارد. چنانچه آمریکایی بر سردرگمی خود در عراق غلبه کنند و میدان بازیی را که بدست خود در عراق برای ایران بوجود آورده اند، از بین ببرند؛ قادر به مانور بیشتری خواهند شد. تجزیه عراق و حداقل فدرالیته کردن عراق می تواند حاشیه امن ایران را به حداقل برساند و حتی بلحاظ تاثیری که بر اقلیت های ملی در ایران خواهد گذاشت فرصت بازی مبتکرانه را از ایران بگیرد و فشارها را تشدید کند. ساز و کار منطقه ای نیز که در قالب آن عراق امنیت و اقتصاد قدرتمندی داشته باشد در این راستا مؤثر خواهد بود. ادغام عراق در قالب اتحادیه عرب و شورای همکاری خلیج، در سالهای تجزیه یا فدرالیته می تواند در جهت مقابله با ایران مؤثر باشد. آمریکایی ها باید همراهی هرچه بیشتر ژاپن و اروپایی ها را با خود داشته باشند. نیروهای خود را از عراق بیرون بکشند و به ترمیم و تقویت آنها بپردازند و با طیف مخالفان و اپوزیسیون داخل ایران نیز اعم از اصلاح طلب ها و اقلیت های ناراضی ملی که اکنون خواستار حقوق حقه خود هستند همکاری داشته باشند. صرف همکاری با اصلاح طلبها آنها را بجایی نخواهد رساند و البته پتانسیل اقلیت های ملی را نباید دست کم گرفت. به هر حال فرصت کم است و چنانچه به این بازی مسخره ادامه دهند، حاصل آن زمان کشی و تجهیز بیشتر ایران خواهد بود. دنیزلیک، آزربایجان جنوبی، 23:15، 1386-02-10

ماست و سیاست

ماست و سیاست ---------------------------------------------------------------------- خیلی از ماها صبح که از خواب بیدار می شویم، همزمان با شستن دست و صورت، تلویزیون را نیز روشن می کنیم تا آخرین اخبار را داشته باشیم. در راه محل کار نیز با رادیو و گاهی روزنامه های صبح ور می رویم. موقع صحبت با افراد خانواده یا همکاران و حتی افراد دور و برمان با حرارت در مسایل سیاسی وارد می شویم، اظهار نظر می کنیم و حتی انتقاد و ارائه راهکار. گاهی با خود که خلوت می کنیم به بیهودگی این بحث و جدل ها اذعان می کنیم. بعد از آن سعی می کنیم کمتر وارد چنین بحث هایی بیهوده شویم ولی هنوز روزنامه ها و اخبار را دنبال می کنیم. بالاخره بعد از چند ماه عزلت که فصل انتخابات مجلس یا رییس جمهوری فرا می رسد بازهم هیجانات کنترل شده افسار می گسلند و بازار بحث و جدل، مثل برنامه های تلویزیون بعد از هر زلزله، داغ می شود. یکماه بعد باز همه چیز فروکش کرده و ما باز هم تاسف می خوریم و چند تصمیم استراتژیک در مورد عدم شرکت در انتخابات و کم محلی به مسایل سیاسی می گیریم و این سریال چونان خود زندگی ادامه می یابد. در کنار این سریال عده ای نیز هستند که صبح که از خواب بیدار می شوند اخبار را گوش می کنند و در طول مسیر نیز کیفی را که محتوی مدارک و پرونده ها می باشد نگاه می کنند. به محل کارشان که می رسند باید درباره اخبار، تیتر مطبوعات و یا اعتصاب و شاید راجع به مصاحبه و اظهار نظر خود یا دیگری به مافوق خود توضیح دهند. اگر اخراج، استعفا و یا استیضاح در کار نباشد یک فیش حقوقی با رقمی نه چندان ریز و البته کلی فیش غیر رسمی با ارقام نه چندان نا درشت در انتظارشان است. البته به خاطر این فیش باید لبخند بزنند جایی که دلشان می خواهد گریه کنند و گریه کنند جایی که دلشان می خواهد بخندند؛ خلاصه زندگی با مدل روباه و اشک تمساح. در مساجد و پشت میکروفون ها خودشان را خادم مردم بخوانند و خاک پای مردم؛ البته که در فردایی از فرداها اگر به سراغشان بروی، اگر شانس به شما رو کند و همای سعادت یارتان باشد که ملاقاتشان کنید تازه به این تجربه نیز خواهید رسید که دیگر نه در چنین سخنرانی هایی شرکت خواهید کرد و نه به ملاقات چنین «گاوهای گوشتالوی تنبلی» خواهید رفت. و این سریال نیز مثل سریال پزشک دهکده هرگز شما را ول نخواهد کرد. در یک سکانس دیگر فردی از خواب بیدار می شود و ساعت 4 صبح پشت کامپیوترش(ببخشید، مشاورش)می نشیند و ابتدا چند تا سایت خبر را از گوگل نیوز گرفته تا ایسنا مرور می کند و بعد در سایت های علمی مورد علاقه اش آخرین مقاله ها و مطالب را درباره موضوع مورد مطالعه اش جستجو می کند و عصبانی از چند تبلیغ بدون اجازه و ماهیگیران( اسپم و پیشینگ)در حالیکه آنها را دیلت می کند، به مطالبی که باید در کلاس ارائه دهد فکر می کند. چند سطری که خواندید درباره سه دیدگاه و سه نوع افراد دخیل در سیاست بود. شاید شما نیز از تحصیل کرده هایی باشید که معمولا افرادی را که تحصیلات دانشگاهی و آکادمیک ندارند و صد البته مسایل جامعه را بهتر از ما تحصیل کرده ها درک می کنند، نصیحت می کنید که در تخصصی مثل سیاست که عرصه سیمرغان است نباید وارد شوند که در غیر این صورت عرض خود می برند و زحمت ما می دارند! البته بعد که با فارغ التحصیل یکی از رشته های سیاسی مواجه می شوید، لبخندی می زنید و از علاقه تان به این رشته دم می زنید و از موانع طبیعی و مصنوعی که مانع تحصیل شما در این رشته فرح بخش و فره بخش شده صحبت می کنید. درباره همه مسایل سیاسی که به ذهنتان می رسد با او حرف می زنید. از تاریخ دقیق جنگ لیبی و علت آن می پرسید و از فرار شهرام جزایری و دستگیری آسانش می گویید و از سیاست های هسته ای نیز نمی توانید دل بکنید. حرف می زنید و حرف می زنید. چنان که پدر بزرگی با همسالانش صحبت می کند. در تمام این دقایق شما اصلا بخاطر نمی آورید که شما نیز نسبت به سیاست آماتور می باشید و نه متخصص. البته نکته دیگری نیز هست که کمتر دقت می شود: شما که می خواهید شعور سیاسی خود را ثابت کنید و از رنگ موی سگ مورد علاقه بوش تا معشوقه ولفوویتز «سخندانی» می کنید اصلا دقت نمی کنید که این حرف ها به کجا میل پیدا می کند. اصلا از وضعیت فرهنگی و عمرانی شهر خودتان حرف نمی زنید! از بی لیاقتی شهردار یا کم رویی فرماندار و منفعت طلبی و کاسبی نماینده تان در مجلس حرف نمی زنید. از هر چیزی حرف می زنید جز آنچه به شما ربط پیدا می کند و حقتان و اولویتتان است که در آن عرصه صحبت کرده و نظر بدهید. راستی چرا و چرا؟؟ شاید همه اشکال در شخصیت و ذهنیت من و شما نباشد. شاید جنس قضیه چنین اقتضایی دارد. البته در پایان بحث خواهیم دید که بی علاقگی به منافع شهر و منطقه ربطی به این قضایا نیز ندارد و بیشتر فرهنگ و سطح خودآگاهی و نوع کنش ماست که آن را رقم می زند. سیاست چیست؟ سیاست یعنی چه؟ چرا برخی را سیاستمدار می دانیم و برخی را ساده؟ این صفات شخصی آیا می توانند با مساله ای به پیچیدگی سیاست ربط پیدا کنند؟ راستش بیش از ده سال است که تیتر و عکس روی جلد یکی از مجلات صد تومانی، ورود بشر را به عرصه انفجار اطلاعات اعلام کرد. شما برای یافتن میلیون ها جواب برای میلیون ها سؤالی که در ذهنتان وجود دارد، لزومی ندارد که حتما محقق باشید. دیگرانی که محقق بوده اند جواب هایی یافته اند که می تواند مورد استفاده ما باشد. ما نیز از این یافته ها و تجارب بشری برای این مقوله مطالبی خواهیم آورد. سیاست در معنای سنتی آن نسبت دقیق و گاها مترادفی با دروغ و فریب دارد. سیاست های دولت ها و دروغ ها و دورویی های افراد شارلاتان را کاملا مترادف دانسته و در تجربه فولکلوریک ملت ها به عنوان سیاست نام نهاده اند. ریشه لغوی سیاست نیز در عربی ظاهرا به همین معنی می باشد. اما واژه پولیتی در ریشه یونانی به معنای اداره کرده و سازمان بخشیدن مطرح شده و نه فریب دادن. این مساله که علم به ریشه لغوی این دو کلمه ای که اکنون مترادف انگاشته می شوند کمکی به ما نمی کنند کاملا مشخص است ولی در عین حال تفاوت فرهنگی را نیز می رسانند. اینکه پولیتی به معنای اداره کردن و غیره مطرح شده، دلیل نشده تا اصطلاح سیاستمدار برای انسان شارلاتان در حوزه فرهنگی مورد نظر کاربرد نداشته باشد و نیز مترادف بودن سیاست با دروغ و کلک نیز باعث نشده تا ما پولیتکارهای خود را سیاستمدار ندانیم. البته باز هم که جلوتر برویم،دلایل مشخصی برای این مساله نیز خواهیم آورد. موضوع سیاست «قدرت» است. قدرت نیز انواع و غلظت های متفاوتی دارد. اینجاست که یک شخص حکومتی نیز می تواند سیاستمدار باشد و البته دوست شما نیز. قدما سیاست را در رده حکمت های عملی طبقه بندی می کردند. و از اینجاست که برای هر انسانی مقداری سیاست لازم است. البته ممکن است این مساله را بدانید و اذعان به آن نیز داشته باشید ولی همواره به بی سیاستی متهم شوید. اینکه قدرت چیست؟ و چگونه قدرت را بدست آوریم؟ و چگونه قدرت را بکار ببریم تا برای ما و در جهت ما باشد؟ سؤالاتی هستند که مثل یک فرمول نتیجه آن مساوی با تعریف مدرنتری از سیاست است. البته درست اینجاست که سیاست از دیدگاه های «سه گانه» مطرح می شود. عده ای را تصور بر این است که سیاست علم و تخصص است و لذا آنکه تحصیلات چنین علمی را ندارد نباید در سیاست دخالت کند. البته عده ای نیز سوابق کاری خود را معمولا دلیل و مستند استعداد خود برای تصدی امور سیاسی و نظریه پردازی در سیاست می دانند. و البته عده ای نیز سیاستمدارند چون خبیثند. خواهیم دید که در هر سه مثال فوق تلقی و درکی صحیح از مفهوم سیاست نهفته است و البته باید دسته چهارمی را نیز بر این دسته بندی بیافزاییم؛ عده ای نیز هستند که چون موقعی، سالی و روزی شخصی به آنها گفته عالم سیاسی!، خود را به هر دری می زنند تا نظر سیاسی بدهند و به تعبیری «نخود هر آشی می شوند.» مثل اشخاصی که در برنامه «جهان سیاست» شبکه سبلان نظر می دهند و خدا می داند که چند تا کتاب را به روش تندخوانی نصرت می خوانند تا بتوانند جایگاه خود را حفظ کنند. البته اگر ارتباط تلفنی زنده در این برنامه باشد و کسی سؤالی را بپرسد که«تو فیلم نباشد» آنموقع به نزدیکی سطح علمی این اساتید به سطح علمی «مشهدی ممی» بیشتر پی خواهیم برد! سیاست «علم» است، «فن» است و «هنر». بدین لحاظ که سیاست علم است، برای احاطه بر آن با اصول خاصی که برای آن علم وجود دارد می توان تحقیق کرد و عالم سیاسی شد. مطالعات متدولوژیک می تواند در این عرصه یاریگر ما باشد و از آنجا که هر کسی نمی تواند در هر علمی متخصص باشد پس برغم عمومی بودن میدان علم، تخصص در این عرصه نیز برای هرکسی حتی برخی از آنها که سیاستمداری نیز می کنند غیرممکن است. البته می توانند بقدر وسع خود از علم در این عرصه برخوردار شوند تا در موارد لزوم علم کافی داشته باشند اما تخصص موضوع دیگری است. درست در همین قسمت است که بحث های فراوانی نیز پیش می آید. در این عرصه می گوییم که« سیاست مقوله ای عام است، اما عرصه بازی نخبگان». مفاهیمی نظیر« انقلاب» و« ایدئولوژی» و البته« بسیج اجتماعی» در این سطح بسیار درگیر می شوند. در حالیکه اندیشه های لیبرالیستی و کنسرواتیو که در غرب و بطور سنتی همه جا مطرح بودند با انقلاب مخالفت می کردند و آن را مضر به حال جوامع می دانستند، مارکس سنت شکنی کرده و در راستای این سنت شکنی و شالوده شکنی اظهار کرد که انقلاب چونان وضع حمل لازم است و مفید و اندیشه هایی که انقلاب را مضر می دانند برای تغییر دادن این جهان چه کرده اند؟ او قدرت انقلاب را ستود و آن را در راستای تغییر جهان پرورد و بصورت علمی بسط داد. این اندیشه انقلابی رودروی دولت ها و ارتش های آنها قرار می گرفت و بایستی در این نزاع قدرت، ارتش خود را بوجود می آورد. در اینجا بود که باز مارکس متوجه شد که توده مردم ارتش قدرتمند بالقوه ای هستند که باید آن را با آگاهی تغذیه کرد. در حالیکه سوسیالیست ها می گفتند کارگران جهان متحد شوید، مارکس این قید را نیز افزود که کارگری که آگاهی طبقاتی نداشته باشد حتی می تواند دشمن طبقه خود شود. این آگاهی باید توسط عالمان این کار به مردم داده می شد. البته در اینجاست که مفهوم ایدئولوژی نیز بوجود می آید و ساده ترین مفهوم آن «آگاهی جهت دار» است. یعنی این جریان صرفا علمی نیست و چون قدم به عرصه بازی سیاسی گذاشته با مفهوم اجتماع و قدرت نیز سطوح تماسی پیدا کرده است. لذا برای این ارتش باید تانک تهیه کرد، نه سواری های لوکس. و ایدئولوژی یعنی آگاهی هدایت شده، تغلیظ شده و معطوف به قدرت با فاکتورهای علوم اجتماعی و روانشناسی برای تاثیرگذاری توسعه یافت. و بعدها این «کارل دوچ» بود که مفهوم بسیج اجتماعی را نیز بسط داد و علمی کرد. به این ترتیب سیاست وارد عرصه اجتماع شد و مردم برای بازی در آن تبدیل به وسیله و آلت بازی شدند. در چنین مواردی تاکید بر نقش مردم بیشتر بعنوان بازسازی آنها در مدل ارتش های متخاصم بود و گرنه رل فرماندهی را همواره روشنفکرانی که علم سیاست را در دست داشتند، عهده دار می شدند. این روش باعث تفاوت ایدئولوژی با تبلیغات شد و مفهوم «پوپولاریسم» یعنی عوامگرایی در مقابل «دموکراسی» در معنای مردمگرایی بوجود آمد. و دقیقا از همینجا است که کره شمالی و جمهوری اسلامی ایران نیز خود را دموکراتیک می دانند و البته جهان آزاد نیز. علیرغم همه نقشی که تبلیغات می تواند در جهان آزاد در جهت انحراف افکار بازی کند، اما این مساله نمی تواند در جهت تایید پوپولاریته بکار آید. از همان اوایل جنبش چپ، لنین متوجه شد که صرف آگاهی رسانی و سازماندهی، یعنی تکیه بر ایدئولوژی نمی تواند باعث موفقیت شود و ترکیب و نقشی نوین لازم بود تا این پروسه کارایی خود را نشان دهد و آن بکارگیری گروه پیشاهنگ یا تربیت نخبگان بود تا نقش آگاهی رسانی، ایدئولوژی سازی و رهبری توده ها را بازی کنند. این بهترین فرمولی است که درست شده و هنوز نیز هیچ مدل دیگری که کارایی آن را داشته باشد ارائه نشده است. به این ترتیب می توانیم درک کنیم که علم و عموم مردم چرا در سیاست مطرح می شوند و به این نتیجه می رسیم که این حق مردم است تا در سیاست دخالت کنند اما برای اینکه از اتلاف زمان و انرژی جلوگیری شود و اولویت آفرینی مطرح شود مساله نخبگان یا الیت پیش می آید. بایستی این مساله نیز مد نظر قرار بگیر که موضوع سیاست قدرت است و در این عرصه تیم مقابل ما نیز از همه این روش ها سود خواهد جست تا پیروز مبارزه شود. یعنی آنها نیز به ایدئولوژی سازی و ایجاد آگاهی هدایت شده روی خواهند آورد و نخبگان خواهان مشارکت در قدرت و نه براندازی را در خدمت خواهند گرفت و در راستای این منازعه از آنها در مهره چینی استفاده خواهند کرد. نخبگانی که به هر علتی به مشارکت در یک سیستم و نقش آفرینی در بازی قدرت می پردازند کم کم به فنون این کار مسلط می شوند. اگر عده ای در عرصه تاریخ و علوم اجتماعی و روانشناسی مشغول تحقیق هستند تا فنون جهت دهی بر مردم را بدست آورند و در جهت حفظ یا براندازی یک رژیم از آن سود جویند، اینها نیز بر فنون اداری مسلط شده و کم کم در عرصه سازماندهی و اقناع مخاطب متبحر می شوند و طیف بوروکرات ها را بوجود می آورند که در هر حال طبقه حاکم باید از آنها استفاده کند. این استفاده می تواند در راستای ایجاد کارایی و نیز در حالت اجباری در جهت تایید مدل گردش نخبگان« پاره تو» باشد که برای توجیح رژیم، ایجاد طرفدار و ژست ظرفیت گاهی رعایت آن اضطرار پٍیدا می کند و حاکمان افراد و نخبگان غیر دلخواه را بکار می گیرند. به این ترتیب به نقش «فن» و اینکه چرا در نمایندگی مجلس و رییس جمهوری این همه بر آن تاکید می شود پی می بریم. در همین قسمت اضافه کردن این مطلب نیز لازم است که نقش بوروکراسی و تجربه کاری در تربیت سیاستمدار حتی بیشتر از علم نیز هست. چنانکه شما بعنوان تحصیلکرده علوم سیاسی با مهارتهای علوم اجتماعی و روانشناسی، نقش محقق، نویسنده، تحلیلگر و استاد را بیشتر می توانید ارائه دهید تا نقش یک مدیر موفق را و بالعکس. اما در کنار این دو عرصه، سیاست از چشم انداز دیگری نیز مورد بررسی واقع می شود و آن جنبه «هنری» سیاست است. در این زمینه بیشتر مدیون کارهای ماکس وبر هستیم که با ارائه موضوع «کاریزما» و نقش تاریخی آن، این مساله را در سطح سیاست مطرح کردند. طبق این نظریات اشخاصی هستند که قیافه و یا اخلاق و رفتار آنها طوری هست که انگیزه اطاعت را در نزد افراد دیگر بوجود می آورد. البته این مساله در سطح کاریزما نقدهایی را نیز متحمل شده است اما این فقط یک جنبه هنری بودن سیاست است. استعدادی در برخی افراد وجود دارد که باعث می شود رفتار و گفتار آنها بطرز خاصی با دیگران تفاوت پیداکند و آنها بیشتر موفق شوند. خباثت، فریبکاری، چاپلوسی و پاچه خواری از جمله این موارد هستند و بیشتر سوء شهرت سیاست به معنی فریبکاری نیز از همینجا ناشی می شود. اینجانب با مساله کاریزما مشکل دارم و برایم قابل قبول نیست، اما به این جنبه هنری کاملا واقف هستم. طبق این نظر شما نمی توانید سیاستمدار موفقی باشید مگر آنکه از مادر سیاستمدار زاده شوید؛ مثل قدرت شاعری. حالا امیدوارم درک کنید که چرا این همه در سیاست بر مردم تاکید می شود و در عین حال این همه مراقبند تا مردم اگر ایدئولوژی حاکمان را قبول ندارند حداقل سیاسی نباشند. شما همه نوع آزادی دارید اما آزادی واقعی به مفهوم سیاسی آن را هرگز. دنیزلیک، آزربایجان جنوبی، ساعت 18:30 ، مورخه 1386-02-02