Wednesday, December 02, 2009

مصاحبه مرکز تحقیقات استراتژیک باکو با خانم الوجا آتالی

< الوجا آتالی: ما امروز نباید بگوییم که تهران به آزربایجان تعلق دارد. مصاحبه ای را که توسط مرکز تحقیقات استراتژیک و خبررسانی باکو در کنار کنگره آزربایجانیهای دنیا با خانم الوجا آتالی، نویسنده آزربایجانی و دوست مقیم سوئدمان، فرزند کانون عاصیف آتا، انجام داده ایم، تقدیم شما می کنیم. خانم الوجا، نظر به یک قرن اخیر تاریخمان، متوجه می شویم که ترکان آزربایجانی در ایران چندین بار دست به اقدامات انقلابی زده اند. اما روند این انقلابها همواره به دلخواه آزربایجانیها پیش نرفته است و منجر به شکست شده. آیا شما می توانید درباره عوامل منجر به شکست صحبت بفرمایید؟ همواره در دلهایتان خورشید پدر فروزان باد ! اولا بخاطر دعوتی که از من برای مصاحبه به عمل آوردید، از شما و همکارانتان در سایتتان، تشکر و قدردانی می کنم. من به طور منظم سایت شما را می بینم و به صراحت می خواهم بگویم که امروز روزگار در شرایطی که عمده جوانان آزربایجانی وقت خود را صرف ملاحظاتی در مورد خودشان و درمورد مسایل روزمره جهان اطرافشان که با سرعتی شگرف در جریان است می کنند ، کار شما در ارتباط با دعوت به ترک گرایی و توجه به مسایل آزربایجان جنوبی، اندیشیدن درباره تاریخ آن، یادگیری مسایل امروزی آن، و پرسش درباره آینده آن، و طرح سوالاتی در این مورد، کاری بزرگ است و البته مقدس. عشق وطن پرستی شما ارزش تبلیغ بیشتر را دارد. اما بپردازیم به سئوال شما. ما همواره در ایران انقلاب کرده ایم، اما دچار شکست شده ایم. از این دیدگاه ارائه جواب کوتاه به این سوال چندان سهل و آسان نمی نماید. این را هم باید بگویم که من این سوال را هر روز چندین و چندین بار می شنوم و در نوشته ها با آن مواجه می شوم. این بدین معناست که سوال مورد نظر، مردم ما را به اندیشه وا می دارد، عینیت دارد و اینکه در شرایط تاریخی روز نیز ترس از حتمیت چنین تکرار مشابهی وجود دارد. در ذات تکرار، پیشرفت وجود ندارد. تکرار به لحاظ ماهوی درجا زدن است. در تکرار تکامل نیز وجود ندارد. آنچه روی داده است، یک بار دیگر نیز اتفاق می افتد؛ آنهم به شیوه قبلی و بدون توجه به این مساله که از رویداد اول مدت زمانی گذشته است. نظر به شرایط تاریخی روز، متوجه می شویم که زمان به سرعت سپری می شود اما ما در شرایط تکرار تاریخ، هرچند برای پیشروی گام بر می داریم، اما پسروی می کنیم. به نظر من ترسی که انقلابهای ترکان ایران برای ما بوجود آورده، چنین ماهیتی دارد. متاسفانه من از جنبه ترسناک قضیه شروع کردم. اما اجازه دهید همینطور باشد، ما قصد فریب چه کسی را داریم ؟ این لازم است. حالا که قصد داریم صریح صحبت کنیم و سخن از «مساله ملی» می رود و افزون بر این با خوانندگان سایتی روبرو هستیم که مورد اقبال جوانان قرار گرفته، صراحت صحبتها بدیهی هم می نماید. دوما، لازم است که از ماهیت انقلاب صحبت شود. انقلاب به نوزاد نورسی می ماند که قبل از موعد مقرر خود به دنیا آمده باشد. او از نظر بنیه ضعیف است، طبیعی است بخاطر اینکه برای زندگی آمادگی نداشته، دست و پنجه نرم کردن وی با خطرات اولیه زندگی نیز به ما اطمینان صد درصد از موفقیت وی نمی دهد. شما به تاریخ انقلابهای اتفاق افتاده نظر کنید، در انقلاب بورژوازی فرانسه، سر مخترعان گیوتین، به گیوتین سپرده شد. انقلاب کبیر اکتبر، تا چه اندازه مایه فلاکت و بدبختی بود؟ می توان باز هم شمرد و این لیست را طویلتر کرد. قصد دارم تا در حدی که با موضوع بحثمان ارتباط پیدا می کند، به این مساله بپردازم. شاید به نظر شما اینطور برسد که من مساله را گسترش می دهم، اما برای تبیین ماهیت قضیه، واقعیت های تاریخی لازم هستند. با بکارگیری تاریخ به مثابه واقعیت، بایستی به مسایل داخلی خودمان معطوف شویم. یک کلام اینکه باید بدانیم که انقلاب اصلا هم به این معنی نیست که تنها انتخاب درست می تواند باشد. اما در مواجهه با انقلابهای ترکان در آزربایجان جنوبی، بنده به شکل معناداری تاکید می کنم که این وقایع جملگی رویدادهای ویژه ای بودند. شورش خشمهایی بودند که در طول تاریخ در دل مردم انباشته شده بودند. ممکن است بگویید که در تمامی انقلابها چنین چیزی وجود داشته است. درست است، وجود داشته، اما در «مساله ملی» ما مساله کلا فرق می کند. ما همواره به عنوان انقلابی شناخته شده ایم، اما ثمره اش را فارسها چیده اند؛ انقلاب نیز در خون خود خفه شده است. افزون بر همه اینها، به عنوان وحشی نیز قلمداد شده ایم و چه اسمهایی که رویمان گذاشته اند. در اینجا می خواهم نقل قولی از عاصیف آتا و تفکر مکتب وی داشته باشم: «ما طرفدار هیچ انقلابی نیستیم. انقلاب نه، انتباه (بیداری) لازم است. بشر باید به آهستگی از درون تغییر کند، رشد کند، کامل شود». آتا می گوید که به پا خاستن خلق باید همراه با روی پا ماندن آنها نیز باشد. این مساله به نوعی در انقلابها نیز وجود دارد. خلق به پا می خیزد، اما قبل از آنکه راه رفتن را آموخته باشد. به همین دلیل نیز انقلابها کال هستند و نتیجه لازم را نمی دهند. آقای النور، می خواهم با استفاده از این فرصت، مساله دیگری را نیز طرح کنم. ما همواره از انقلاب ستارخان، از مشروطه، حرف می زنیم، اما از شورش انقلابی زن، زینب پاشا، که قبل از مشروطه بود و به اعتقاد من از حوادث زمینه ساز مشروطیت بود، صحبتی به میان نمی آوریم. این مساله چند علت دارد. اول اینکه منابع دست اول به زبان فارسی است و به اندازه کافی مورد تحقیق و بررسی قرار نگرفته اند و به همین دلیل نیز فارسها آن را به مالکیت خود در آورده اند. اما ما نباید فراموش کنیم که زینب {پاشا} یک زن تبریزی است. در تبریز نیز فارسی وجود ندارد. این وقایع به همراه حادثه تنباکو به جهان شناسانده شده اند و خیلی از اوقات نیز به همین نام شناخته می شوند. خیزش زینب پاشا به تنهایی، بدون سلاح و نتیجتا پیدا کردن طرفداران فراوان و عزیمت به کوهها، حاکمیت ایران را وادار به تجدید نظر در مقاولات خود با سرمایه گزاران خارجی می کند. در این شرایط زمانیست که مطبوعات فرانسه، روسیه و بریتانیا درباره او اطلاعاتی می دهند و خبر از به لرزه در آمدن پایه های حکومت ایران توسط وی می دهند. می خواهم بگویم که جنوبیها همواره حقوق خود را مطالبه کرده اند، ساکت ننشسته اند، ساکت نیز نخواهند نشست. اهالی تاریخ ما همواره چنین گفتمانی را مطرح کرده اند که یکی از علل اصلی شکست ترکهای ایران، فریب آنها از جانب قدرتهای بین المللی و در مقابل حمایتشان از ایران در لحظه تعیین کننده بوده است. ما این مساله را در جنبشهای ستارخان و خیابانی نیزشاهد هستیم. بزرگترین ضربه را نیز در 21 آذر و در جریان سقوط حکومت ملی شاهد هستیم. به نظر شما در این مقطع نظر جامعه بین المللی درمورد آزربایجان جنوبی تغییر پیدا کرده است و اینکه آیا امکان جریانهای مشابه در آینده نیز وجود دارد؟ سوال جالبی مطرح کردید و این سوالیست که همواره باید مد نظرمان باشد. چه کسی می تواند ما را حمایت کند؟ غیر از خود ما !!! تنها در میدان ماندن ما در طول تاریخ ثابت می کند که نمی توانیم از هیچ نیرویی امید کمک داشته باشم. اگر دلگرم کمک کسی باشم، در پرتگاه سقوط خواهیم کرد. در این دلگرمی در همان لحظه ای که فکر می کنیم پشت به دیوار کرده ایم، کسی پشت ماست، حین پشت به پشت کسی دادن ، در لحظه تعیین کننده دچار پرتگاه خواهیم شد. در ارتباط با مساله آزربایجان، در ارتباط با مساله آزادی آزربایجان، جاییکه حرف از استقلال ما می رود، هیچ شریک فکری نداریم. این مساله ای است که اساسا خودمان در مورد آن می اندیشیم، خودمان می بریم و می دوزیم، و قدم آخر را نیز به همین طریق طوری باید برداریم که زمین زیر پایمان محکم باشد. کمی بدیعی و ذهنی حرف زدم اما قالب دیگری که بتوانم منظورم را بیان کنم، پیدا نکردم. واقعیت این است که امروز جنوبیها باید ماهیت سیاست غرب را خوب درک کنند. اینکه امروز غرب و مخصوصا ایالات متحده در برابر ایران هستند، اصلا به این معنا نیست که خواهان آزادی ما هستند. غرب و مخصوصا ایالات متحده که همواره از دموکراسی دم می زنند، داعیه دار تلاش در راه آزادی ملتها هستند، در برخورد با مساله آزربایجان جنوبی به ما کمکی نمی کنند، نخواهند کرد و تازه مانع نیز خواهند شد. جنگ پنهان و آشکار آنها با ایران، نباید این امید را در ما بوجود آورد که در لحظه ضرورت می توانیم به امید آنها باشیم. هدف آنها دستیابی به مقاصد خودشان است. به قولی آنها دنبال قافله خود هستند. آنها درد آزبایجان ندارند، نه در ارتباط با آزربایجان جنوبی و نه در ارتباط با آزربایجان متحد. در ارتباط با مساله آزربایجان متحد، جداگانه صحبت خواهم کرد. اول در ارتباط با مانع تراشی قدرتهای فرامنطقه ای حرف بزنیم. امیدواری به کمکهای قدرتهای فرامنطقه ای، بستن بدون تفکر راه آینده است. عاصیف آتا در اظهاراتش در مورد «عامل آزربایجان جنوبی در آزربایجان گرایی»، این مساله را چنین شرح می دهد: «ایران آمریکا را دشمن خود می داند. آمریکا خواهان تضعیف ایران است. اما آمریکا و عموما غرب... قدرت گرفتن آزربایجان را، شکلگیری آزربایجان بزرگ و متحد را نخواهند برتابید. این مساله با داعیه آقایی آنها تضاد دارد... آقایی بر کشورهای قدرتمند مشکل است. به همین دلیل است که ... متفق دانستن غرب در مساله آزادی... ساده لوحی خواهد بود. غرب داعیه ای غیر از استیلا و برتری ندارد. آزادی... عرصه استیلا و آقاییست، سلاح است. غرب در کشمکش خود با ایران، درد آزربایجان ندارد. غرب در ایران حکومتی دموکراتیک می خواهد ... متناسب با شان هژمونیک غرب». از طرف دیگر، امروزه در ایران حاکمیت مخالفانی دارد. در نخستین نگاه به منازعه آنها اینطور به نظر می آید که آنها خواهان دموکراسی هستند، خواهان آزادی هستند. اما نباید فریب این را خورد. این حادثه کشمکشی درون حاکمیتی و دعوایی خانوادگی است. مخالفین حاکمیت در ایران خواهان استقلال ملیتهایی نیستند که در ایران به سر می برند، آنها خواهان واقعیت یافتن حقوق این ملیتها نیستند. حتی در خواب نیز چنین چیزی به فکر آنها خطور نمی کند. و البته نباید فراموش کنیم که چه سلطنت طلبان، چه کمونیستها، چه ملاها، با هر اسمی که می خواهند باشند، جملگی درمورد مساله ملی ما به شکل جامع الاطرافی می توانند به توافق برسند. آنها در این مورد چندان دچار تضاد ذهنی نیستند. در چنین شرایطی باید به که رو کرد؟ چه کسی را می توان همدرد شمرد؟ در شرایطی که هرکسی زیر بیرق خود سینه می زند، باید به هوش بود تا دچار اشتباه نشد. دیگر اینکه ما نباید از تنهایی خود بترسیم. اول اینکه شمار ما کم نیست، جمعیتی تقریبا پنجاه میلیونی. ما ملتی کوچک نیستیم. دقیقا به همین دلیل نیز چه از نظر معنوی و چه از نظر فیزیکی حق نداریم که کار حقیری انجام دهیم، گامی به تعجیل برداریم. از دیگر سو، ما ملتی دارای فرصت هستیم. چنان فرصتی که در قفقاز نه در اختیار گرجی هاست، نه چچنی ها، نه لزگی ها، و نه حتی ... ارمنی ها و نه دیگران. ملتهای دیگر چنین فرصتی ندارند که ما داریم. ما رودخانه خروشانی هستیم که به دریای جهان ترک ختم می شود. اکنون باید به فکر فرو رویم، در چنین شرایطی، آیا غرب راضی می شود که در قفقازدومین ملت بزرگ ترک شکل بگیرد؟ غربی که قدرت شمشیرترک را یک بار چشیده است، باید با ملاحظه دگرباره آن راضی شود. من بر این اعتقاد هستم که چنین اتفاقی خواهد افتاد. امید زندگی من این باور است ! خانم الوجا، در اینجا می خواهم سوالی از شما بپرسم که برای مردم نیز جالب است. الان کسانی در آزربایجان هستند که این ادعا را مطرح می سازند که نمی توان ایران را تجزیه کرد، آنجا موطن ترکهاست، تعلقی به فارسها ندارد و سپردن ایران به دست فارسها جنایتی تاریخی خواهد بود. آنها فکر خود را بر این اساس شکل می دهند که تشکیل دولتی مستقل در آزربایجان جنوبی به لحاظ سیاسی، تاریخی و ژئوپولیتیک غیرممکن است و اشتباه بودن چنین ایده ای را خاطرنشان می سازند. متاسفانه چنین افکاری وجود دارد و چنین حرفهایی زود به زود به گوش می رسند. زمانی که ایده تشکیل یک دولت مستقل از بند، مستقل از استیلا و وابستگی، دولتی آزاد و مستقل مطرح می شود و در شرایطی که مردم در این راه مبارزه ای مداوم و خستگی ناپذیر می کنند، هر نوع فکری می تواند مطرح شود و این طبیعی خواهد بود. اما مهمترین شرط این است که ببینیم کدامین ایده غلبه می یابد و مردم کدام ایده را در مسیر مبارزه شان بر می گزینند. اگر بخواهیم در مسیر مورد اشاره شما حرکت کنیم، در اینصورت این خمیر آب زیاد می طلبد. اگر نیروهای ملی ما این مساله را بخاطر عشقشان به آزربایجان مطرح می سازند که من شک ندارم چنین است، باید در نظر داشته باشیم که این همان ایده ای است که دولت ایران در قالب تبلیغات خود به نام ایران شمالی به تبلیغ آنها می پردازد و به همان اندازه هم غلط است. همانطور که می دانید در ایران نشریاتی با موضوع ایران شمالی چاپ می شوند و از تعلق ویژه آزربایجان شمالی به ایران می نویسند و مساله بازگشت آن را به ایران مطرح ساخته و تبلیغ می کننند. گویا آزربایجان مستقلی که ما در آن زندگی می کنیم، خاک ایران است. ایران به تبلیغ این ایده در بین مردم نیز اقدام کرده است. من در مقاله ای با عنوان «خوابهای حاکمان ایران برای آزربایجان شمالی» به ارائه جوابهایی برای این تبلیغات اقدام کردم. غیر از این چه انتظاری می توان از دشمن داشت؟ اما بحثمان باید در حول و حوش خط مبارزه خودمان باشد. امروز ما نباید بگوییم که تهران به آزربایجان تعلق دارد. باید در راه بازگشت تبریز به آزربایجان بجنگیم. چه کسی تهران را به شما تقدیم می کند؟ باید کمی واقعی فکر کنیم. هر چیزی با اشتباه حل نمی شود. واقعیتی هست، واقعیتی که از من، از تو، از آرزوهای من، از آرزوهای تو ریشه نمی گیرد. تو حق ملی خود را مطالبه کن: زبان مادری را، مدرسه، تلویزیون، رادیو، روزنامه، مجله به زبان مادری؛ کارخانه هایی در مناطق آزربایجان، پایان دادن به اعدام جوانان در میادین عمومی شهری، پایان دادان به شکنجه های زندانیان، و موارد دیگر. ما علیه هر مورد غیر انسانی، هر موردی که به لحاظ روحی و جسمی انسان را تحقیر می کند، موارد ناهمگون با شئونات زندگی انسان معاصر، هرچیزی که باشد، باید مبارزه کنیم. اولین گام نیز این است که بدانیم ما برای رهایی از چنگال دشمن دورو و مکاری چون شوونیسم فارس جد و جهد می کنیم. در این شرایط زمانی سوار شدن بر بال آرزوهای بزرگ ما را چندان دور نمی برد و بجای ساختن، ویران می کنیم. سیاست ... استفاده از واقعیات به اندازه لازم است. سیاست جای انسان های هوس آلود نیست. یک دولت جدید در هر زمان دلخواهی ایجاد نمی شود. برای این کار باید شرایط تاریخی لازم وجود داشته باشد. زمانی که یک امپراتوری ضعیف می شود، در قوانین اداری تغییرات حاصل می شود، مساله اصلاحات پیش کشیده می شود، می توان از این شرایط تاریخی استفاده کرد و دولتی جدید بوجود آورد. از این نقطه نظر ما باید از اختلافات داخلی موجود در ایران امروز استفاده لازمه را ببریم. و دیگر اینکه کسی که فکر می کند مسایل جنوب ربطی به شمال ندارد، اشتباه بزرگی مرتکب می شود. مساله جنوب، مشکل همه ماست. مسیر رهایی سیاسی آزربایجان از جنوب می گذرد. شما به تاریخ شکلگیری مساله قره باغ توجه داشته باشید؛ این مساله پس از تقسیم آزربایجان بوجود می آید. آتا می گوید: «ارمنی از قدرت می ترسد، برای او تیپای آزربایجان پنجاه میلیونی لازم است!». مسیر حل یکباره و همیشگی مساله قره باغ از جنوب می گذرد. از طرف دیگر، قدرت ملت باید به یک جهت متوجه شود. من نمی خواهم اشتباه ما در سال 1988 در جنوب هم تکرار شود. یک وقتی بود که دو میلیون نفر در یک لحظه در میادین جمع می شدند. اما باورهای مردم چنان شکسته شد که برای بازگشت آنها به خود، تلاشی بزرگ لازم است. ایمان دارم که آزربایجان جنوبی سرنوشت خود را با موفقیت رقم خواهد زد و از آزادی خود دفاع خواهد کرد ! خانم الوجا، در پایان بخاطر جواب دادن به سوالات ما، از شما تشکر و قدردانی می کنیم و برای شما در فعالیتهای آتیتان آرزوی موفقیت داریم. من هم برای شما آرزوی شادمانی دارم. شادی خود را از ناشادان مراقبت کنید. اجازه ندهید که ناشادان شادی را از شما بگیرند که در آن صورت بی عشق خواهید بود. Elnur Eltürkمصاحبه از: النور التورک. 3 اکتبر 2009 www.baksam.com

Sunday, May 31, 2009

تغییر مفاهیم جنگ

تغییر مفاهیم جنگ
جنگ بیست و دو روزه غزه باز هم مثل دیگر جنگهای معاصر فقط نقش تنش آفرینی داشت. اغلب جنگهای کلاسیک برای ایجاد تعادل و آرامش بکار می رفتند، یا چنین آرامشی بخاطر از بین رفتن عوامل هیجان اجتماعی، از آنها نتیجه می شد. اما جنگهای امروز بخاطر توان دینامیک اندیشه های عامل جنگها، نه تنها باعث یک آرامش دردناک نمی شوند، بلکه اغلب بخاطر اطلاع رسانی هیجانی و ایدئولوژیک، دست سیاستمدارها را از پشت بسته و آنها را بیشتر ناامید می سازد. در این بین کسانی اعم از سیاستمداران و مبارزان ، در این عرصه موفق خواهند بود که جنبه رسانه ای جنگ را جدی تر بگیرند و در عین حال از پشتیبانی ایدئولوژیک قوی تری در بین مردم جهان برخوردار باشند. به نظر می رسد با بالا رفتن قدرت تخریب سلاحها و در عین حال جایگزینی نبردهای داخلی با جنگهای بین کشوری که در آن حداقل یکی از طرفین از نیروهای مسلحی بهره مند است که در جنبه های دیداری و تشخیصی با مردم عادی فرقی ندارند و میدان جنگ نیز به عرصه شهرها که مرکز تداخل جمعیت و اندیشه هاست تغییر مکان داده است، طرفی که از نیروهای مسلح متعارف بهره مند است، کار دشواری در پیش رو خواهد داشت. امکان تشخیص جبهه دشمن به لحاظ تفاوت با امکنه غیر نظامی در این نبردها عملا غیرممکن و در نتیجه تلفات غیرنظامی بالا خواهد بود. طرح این نکته نیز چندان مفید نخواهد بود که اساسا نیروی پارتیزانی لباس نظامی ندارد و در صورت تحمل تلفات نیز جبهه مقابل ادعای کشتار غیرنظامیان را خواهد کرد و همین طور است در باره سنگربندی که نیروی پارتیزان از تمامی امکانات بازدارنده یعنی خانه ها، مدارس و بیمارستانها استفاده خواهد کرد و در عین حال دست نیروی مقابل برای هرنوع مقابله بسته خواهد بود. در این بین چنانچه نیروی مهاجم حالت تهاجمی داشته باشد، وضع دشوارتر خواهد شد. چه مثلا در جنگ سی و سه روزه، شلیک موشکهایی از خاک لبنان آن هم به دست نیروهایی غیر از نظامیان رسمی یک کشور، حداقلی ازمشروعیت را برای اسرائییل در حمله به خاک دولتی که فاقد توانایی و اقتدار لازم برای اداره گروههای شبه نظامی است، فراهم می کرد. حالتی شبیه به حملات ایران به پایگاههای مجاهدین خلق در خاک عراق. البته وارد شدن در جزئیاتی که به بحث در تفاوت این گروهها بپردازد، خالی از فایده خواهد بود؛ چه این عرصه عرصه بحثهای ایدئولوژیک خواهد بود و در چنین مباحثی ساختار منطقی نیست که برنده را مشخص می کند بلکه تعداد طرفداران یک ایدئولوژی برنده را مشخص می سازد. در جنگ بیست و دو روزه غزه، هرچند عدم سازش یک دولت محلی با دولت مرکزی می تواند محمل اقدامات دولت اسرائیل باشد، اما پیشینه مبارزات فلسطینی که آنها را به عنوان مدافعین سرزمینی اشغال شده معرفی می کند باعث می شود تا افکار عمومی تمامی خطاهای احتمالی شیوه نبرد غیرمنصفانه ای را که حماس به ادعای اسرائیل توانست از آنها بهره ببرد، ناچیز و غیر محتمل شمارد. در هر حال برای نبردهای آینده باید دکترینهای جدیدی تنظیم شوند. اما این نبرد پایان مطلق گرایی نظامیان خواهد بود. این نظامیان نیستند که نتیجه جنگ را تعیین می کنند، بلکه همچنان عوامل غیر نظامی و این بار بجای سیاستمداران عوامل مدرن اجتماعی نظیر رسانه ها و افکار عمومی یعنی واحدهای کلان و خرد رسانه ای هستند که تعیین می کنند چه چیزی خیر و چه چیزی شر است. ایدئولوژی همچنان زنده است.

Monday, March 17, 2008

پایان دین یا آغاز ادیان نو

شاید شما نیز گاهی می شنوید که فلان فرقه شیطان پرست چه شد و چه کرد یا فلان فرقه نوظهور چگونه اعتقادی دارد و مواردی از این دست. اولین چیزی که در برخورد با چنین مواردی به ذهن ما می رسد، معمولا لعن و نفرین این آدمها و بعد انگ وابستگی و تفرقه افکنی زدن به آنهاست. ولی واقعیت قضیه چیست؟در تاریخ اگر تاملی داشته باشیم متوجه تاریخ کمدی و تراژیک دین و ادیان خواهیم شد. بدون هیچگونه پیشداوری وقتی به سراغ ادیان قدیمی می رویم اگرچه جنس آن نیز از نوع اعتقاد و دین است اما همگی از سر غلظت علم آنها را به سخره می گیریم که ببین چه اعتقاداتی داشته اند ؟! اغلب آنها را در کتب تاریخی می یابیم و متون مقدس و سایر شعایر آنها را در کتابهای ادبی مربوط به اساطیر و افسانه ها ! و لحظه ای درنگ نمی کنیم که هرکدام این ادیان نیز داستانی مشابه ادیان حاضر داشته اند و نیز کارکرد و سازمانی از همین جنس اگرچه نه چندان مشابه.کمی که پیش می آییم ادیان تازه سر برمی آورند و پدران ما اغلب به زور تن به دین جدید می دهند. گو اینکه نیرویی در خود دین نیست که جذبه ای بیش از ادیان رقیب برای مردم جهان داشته باشد و هماره باید سایه سیاست و جنگ یعنی خدعه و زور بر سر مردم باشد تا از دینی ببرند و به دین جدید روی بیاورند. اگرچه عده ای نیز از سر شیفتگی همه اینها را کتمان خواهند کرد و در مطالعات سطحی خود عامل فطرت وموارد مهمل دیگر را راز پیشی گرفتن مردم در روی آوردن به دین جدید خواهند دانست. راستش من کاری به این عده ندارم، اما اگر شما نیز اهل مداقه هستید، اعم از اینکه از هر جنسی که می خواهید باشید امیدوارم این نوشته را تا به آخر بخوانید و البته نظرات خود را نیز یادداشت کنید.به تاریخ معاصر هم که می رسیم در عالم مسیحیت و هندو و اسلام انواع فرقه های جدید را می بینیم. در ایران همه اینها را به فرمول همیشگی و کارآمد دخالت اجنبی می رانند که کار کار انگلیسیها بود. اگر محمدعلی باب بابیت را تبلیغ کرد و شاگردانش بهاییت را همه بدستور انگلیسیها بود. حالا این انگلیسیها چه کسی را باید مقصر در تولید و فراگیری فرقه های پیوریتن و دومینیک و باپتیست و ... باید بدانند الله و اعلم. گاهی روزگار وفق مراد مذهبی می شود و بازارش پررونق و گاهی نیز نه. چنانچه در عالم سیاست گفته می شود چه اندیشه هایی که فقط بخاطر نداشتن مارکس یا انگلسی مملو از اندیشه و انرژی، بازار کارشان کساد شد و از متن چند کتاب فراتر نرفتند. حال آنکه در تاریخ اندیشه و بازخوانی آنها متوجه غنای فکر صاحب اندیشه می شویم.بحثی در علوم اجتماعی وجود دارد که کارکرد و ارزش آفرینی را به نیاز بشر متوجه می سازد. اگر ارزشی آفریده می شود، نه به دستور فلان دین و رسم که به حسب نیاز اجتماعی و اغلب نه فردی است. حال اگر ادیان نیز شامل همین بحث شوند که به نظر من می شوند، قضیه بسی روشنتر می شود. چرا در عصر حاضر این همه فرقه جدید در همه جا سربر می آورد ؟اندکی به دور و بر خود بنگریم. شیعیانی هستیم که با چندین دختر و اگر دختر باشیم با چندین پسر رابطه داریم. ربا می دهیم و می گیریم. به موقعش دزدی می کنیم و از ما نیز می دزدند. دروغ هم که همه می گویند. حال تاثیرات و تعلیمات این همه دین معظم کجاست؟ به چه دردی می خورد؟ فقط به درد بسیج اجتماعی، بدست صاحبان نفوذ. ادیان غیر از این تاثیراتشان به اندازه یک داستان خوب یا یک فیلم خوب هم نیست.زمانیکه مجموعه انسان های یک اجتماع و با امکانات امروز شاید یک دهکده جهانی، به این نتیجه برسند که آنچه دارند تنها موجب عذاب و درد است و بس ، به سراغ مذاهب مناسب خواهند رفت. تغییر مذهبی که اغلب در دنیا مشاهده می شود از همین نوع است البته اغلب. و به همین دلیل نیز پایداری ندارد. انسان نو و به زعم نیچه سوپرانسان در جستجوی دین جدید است. و چون دیگر کسی پیامبری را باور نخواهد کرد، اندیشه سازی چاره کار است و این اندیشه سازان نیز همیشه فیلسوفان نیستند.شیطانپرستی یا هر نوع و اسم دیگری که داشته باشند، فرقه های جدید نشانگر رسیدن بشر به چنین مرزی است. مرز آگاهی به ناکارآمدی دین کهنه و نیاز به دین جدید. هنوز همه به اندازه ای فیلسوف نیستند که کلمه توده و عوام از فرهنگ لغت نابود شود. نتیجه اینکه عوام جنس جدید نیز بدنبال چنین چیزی خواهند رفت. نشانه های این مساله بوضوح دیده می شود. این رمز گذر بشر به دین و ادیان جدید خواهد بود و شاید روزی کتب مقدس برای ما نیز خنده آور باشند و یا اینکه آنها را تنها از سر مزاح بخوانیم. کی نمی دانم اما من با این روند به این مساله اطمینان دارم.بشر به فکر تولید ادیانی متناسب با شان جدیداش و البته زندگی جدیدش خواهد بود. شاید دیگر در ادیان جدید ازدواج و خانواده جایگاهی نداشته باشند، اما بشر جدید نیز به آنها نیازی نخواهد داشت. اینکه چگونه بی آنها سر خواهد کرد برای من مبهم است چه من نه الان و نه درآینده دینی اختیار نخواهم کرد؛ اما از همین طلیعه دارانش، حتی بچه شیعه ها می توان این مساله را پرسید !دربخورد با این فرقه ها غیرت و تعصب زا به کنار بگذاریم که آلت دست صاحبان قدرت خواهیم شد. آنچه اتفاق می افتد داستان تکراری تغییر اجتماعی است، تغییر آدمهاست.

Wednesday, November 14, 2007

آزربایجان در غیاب سیاستمداران بزرگ

آزربایجان در غیاب سیاستمداران بزرگ به عنوان یك آزربایجانی كه عاشق سرزمین خود می باشد گاهی به این فكر می كنم كه از بین این همه ملیت و كشور، شباهت و تفاوت ما با دیگران در چیست. از لابلای همه پاسخ ها و پرسش ها، نكته ای كه توانسته نظرم را جلب كند؛ شباهت تاریخ آزربایجان با لهستان می باشد. شاید شما نظر دیگی داشته باشید، اما این نظر من است.
هر دو كشور دارای تاریخ پر فراز و نشیبی هستند. چنانكه گاهی قلمرو حكومتهای آزربایجانی، شامل تمام كشورهای منطقه می شود و گاهی نیز خود زیر چكمه سلطه دیگران است. چنانچه لهستان با وجود اینكه قلمرواش گاهی تا مرزهای دریای سیاه نیز می رسد و گاهی اثری از آن در جغرافیای تاریخ نیست.
هر دو ملت به دلیل همجواری با ملیتهایی كه قرابت نزدیكی با آنها دارند، گاهی وجود خارجیشان از نقطه نظر تمایزات فرهنگی كه مولد استقلال سیاسی آنها باشد و نیز ضامن آن در مضیقه هستند. مثل قرابت مذهبی آزربایجان با ایران یا قرابت فرهنگی آن با تركیه؛ مثل قرابت مذهبی و فرهنگی لهستانی ها با روسها و سایر اسلاوها.هر دو سرزمین در همجواری دو قدرتی قرار گرفته اند كه وجود خارجیشان و منافع ملیشان در تضاد شدید با همدیگر قرار دارد. چنانكه وجود قدرتمند یكی مستلزم عقب نشینی و ضربه پذیری دیگری است. مثل فارسها و تركها، مثل روسها و تركها در مورد ایران و آزربایجان و روسیه و آزربایجان و مثل رقابت پادشاهی تزارها و پادشاهی لهستان و نیز پروس.این رقابتها در مواردی با توافق دو قدرت مشترك المنافع باعث حذف یا ضعف یكی از دو كشور مورد بحث ما نیز شده است. چنانكه توافقات تاریخی آلمان و روسیه باعث تقسیم لهستان شد و نیز چنانكه همراهی ایران و روسیه می تواند آزربایجان را مثل دیروز نزدیك تاریخ از صحنه جغرافیای سیاسی حذف كند.در هر دو مورد نیز پتانسیل قوی اما شكننده شده ناسیونالیسم را شاهد هستیم. حال اینكه در هر دو مورد این ناسیونالیسم از تولید واحد سیاسی پایدار به اتكا نیروی خود ناتوان بوده و در هر دو مورد عوامل دیگر به كمك این پتانسیل آمده اند. چنانكه در مورد لهستان، دو جنگ اول و دوم و وجود نظر مساعد بین المللی و نیز در مورد آزربایجان شمالی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی.به هر حال تاریخ با لبخند و گریه برای هر دو كشور بارها روی خود را نشان داده است. اما تداوم موقعیتهای مذكور باعث شده است تا همواره پتانسیل این خطرات نیز همراه آنها باشد. هر نوع توافق احتمالی در آینده بین روسها و آلمانها می تواند حیات سیاسی لهستان را به مخاطره افكند. با وجود اینكه چنین خطری برای لهستان كاملا خام اندیشی به نظر می رسد اما در مورد آزربایجان كاملا محسوس است.
همراهی هر دو دولت ایران و روسیه در حمایت از اشغالگری ارامنه كه با امضاء پیمان همكاریهای دفاعی بین دولت اسلامگرای ایران و دولت داشناكیست ارمنستان، كاملا شكل آشكار و تهدید كننده به خود گرفت، موید این مساله است. احتمالا قدرت همگرایانه رادیكالیسم بنیادگرا بین افراطگرایان داشناك و اسلامی به اندازه ای هست كه تفاوت ایدئولوژیك آنها را نادیده بگیرد و آنها را به معامله بر سر یك كشور شیعه نشین وادار كند. مقابله با جاپای غرب و ناتو و نیز كنترل ناسیونلیسم ترك نبز از اهداف عمده این برنامه است.
رفت و آمدها و بوق و كرناهای تبلیغاتی ایران در جریان نشستهای سران پیمان شانگهای و خزر، به ظرافت نشان دهنده این مساله است كه ایران و روسیه دست به یك بازی بزرگ در منطقه قفقاز زده اند. مطمئنا حمایت ایران از ارامنه و فشار بیشتر به آزربایجان باید در چارچوب توافقات جدید احمدی نژاد و پوتین تحلیل شود و در فوق این مساله قول و قرارهای اتمی دو كشور. مطمئنا ایران همه این امتیازها را برای چند صد كیلوات برق به روسها و ارامنه واگذار نمی كند.
در این بین سیاستمداران آزربایجان شمالی در غیاب رهبران بزرگ پیشین كه تجربه بازی با ایران و قدرت فكر خوانی روسها را داشتند، كار بسیار مشكلی در پیش خواهند داشت. وجود بدنه ای محافظه كار در كالبد روح اروپایی ناتو باعث می شود تا آزربایجان شمالی از بازكردن حساب ویژه بر روی ناتو خودداری كند. تركیه و آمریكا نیز برخلاف ایران و روسیه اكنون در ماه عسل سیاسیشان به سر نمی برند. تركیه ی تحت حاكمیت اسلامگرایان نیز به بحرانسازی تبلیغاتی بیشتر اهمیت می دهد تا بازی استراتژیك با نتیجه مثبت و ارامنه كه اكنون با حمایت ایران و روسیه و اروپا و آمریكا، قدرتمندتر از گذشته به بازی ادامه می دهند. همه این موارد باعث می شود تا من به این نتیجه برسم كه همه چیز برای ضربه زدن به آزربایجان مهیا است و چنانچه مردم و جریانهای آزربایجان جنوبی و سیاستمداران تركیه و ایالات متحده به انفعال خود در قبال پیشاهنگان شانگهای و رژیم ایران خاتمه ندهند، حیات سیاسی و فرهنگی آزربایجان چه در شمال و چه در جنوب با خطر تاریخی روبرو خواهد شد.
راه حل احتمالی در پیش گرفتن مشی محافظه كارانه از جانب آزربایجان شمالی در قبال هردو قدرت ایران و روسیه می باشد تا روز و موقعیت مساعد فرا رسد. در عین حال این محافظه كاری نباید به همكاری تبدیل شود تا حمایت احتمالی تركیه و آمریكا را از دست ندهد. اما در جنوب همه باید در جهت بیداری و ضربه زدن به منافع ایران و ارمنستان تلاش كنند و مطمئن باشند كه راه استقلال واقعی آزربایجان و كلید طلایی شكوفایی تركها در آزربایجان جنوبی است.
به امید روز استقلال واقعی و اتحاد آزربایجان بزرگ. یاشاسین آزربایجان، یاشاسین تورك.
دنیزلیك، آزربایجان جنوبی، 22.08.1386

Sunday, November 04, 2007

why now & late ? حالا چرا و دیر چرا ؟

حالا چرا !؟گاهی در مباحث تاریخی و سیاسی زمانیكه به نقش افراد تاریخساز اشاره می شود عده ای این بحث را پیش می كشند كه به هر حال بلوغ زمانی باعث می شد تا این اتفاق در تاریخ رخ دهد حتی اگر مثلا شخص ادیسون یا لنین نیز نبودند. اما من فكر می كنم انصاف این است كه بگوییم تاریخ تركیب ظریفی از افراد تاریخساز و بلوغ زمان است. اگر استراتژی های جنك سرد را شخصی بنام ادوارد كانون تئوریزه كرد ظاهرا قرار است آینده سیاسی خاورمیانه را نیز جوزف بایدن طرحریزی كند. تا همین چند روز و چند هفته قبل هیچ اسمی از بایدن نبود اما شاید همان تركیب ظریف فوق الاشاره باعث شد تا وی به چهره ای خبرساز تبدیل شود. نظریات و طرح های بایدن درباره تقسیم عراق به سه منطقه اگرچه طرحی تازه نیست اما صراحت وی در ارائه این طرح در قالب راه برون رفت از بحران عراق طرفه و بدیع است. چنانچه در نوشته های قبلی نیز اشاره داشتم اقدامات ایالات متحده در عراق باعث بهم خوردن توازن قدرت به نفع ایران شده است. اگرچه در مراكز تحقیقاتی ایالات متحده طرح هایی در جهت ادغام ایران در یك ساز و كار منطقه ای هم عرض با دنیای آزاد ارائه می شد اما نزدیكی ایران به پیمان شانگهای و استرتژی ایران در تقابل با غرب باعث شد تا این تئوری ها در دم ناقص و ناكارآمد جلوه كنند. یكی از دو راهی كه برای مهار ایران در شرایط جدید می ماند به حداقل رساندن چربش شرایط ایران است. اگر با روی كار آمدن دولت شیعه در عراق و پیروزی حزب الله در لبنان، ایران در شرایط بهتری قرار گرفته است پس می توان با همان مدل لبنان نیز به مهار این چربش اقدام كرد. چنانكه كش و قوصهای لبنان باعث بحران آفرینی و در نتیجه ایجاد وارفتگی سیاسی در آنجا شد نمونه این تاكتیك در عراق نیز نه با بحران آفرینی كه با یك استرتژی دایمی و ماندگار برای خود ایران قابل ارائه است. در سالهای قبل خود مختاری كردستان جنوبی در عراق و استقلال آزربایجان شمالی و تركمنستان شمالی باعث ایجاد بحران های استراتژیك برای ایران شده بود. در شرایطی كه ابن بحران با واریانسی ملایم رو به پیشرفت داشت مساله عراق باعث شد تا ایران در هر شرایطی دست برتر را داشته باشد. البته از آنجا كه تصور خود من و خیلی های دیگر نیز بر این بود كه ایالات متحده در افغانستان و عراق مدلی فدرال ارائه خواهد كرد نتیجه گیری می شد كه حاصل جمع جبری شرایط جدید باز در جهت تشدید این بحرانها باشد. اما محافظه كاری ایالات متحده و فاصله گیری رهبران نسل جنوب از آرمانهای ایده آلیسم ویلسونی و نسل رهبران شمال، باعث شد تا همه چیز به نفع ایران رقم بخورد.با وجو اینكه دیر شده است اما تاثیرات این اقدام در صورت واقعیت و عینیت یافتگی آن از همین ابتدا و از شدن عصبانیت ایران و تركیه پیداست. اگرچه به عنوان یك ترك از تاثیر این مساله بر تركیه متاسف خواهم شد اما راه خاورمینه و ملل جدید از اتوبان بایدن خواهد گذشت. امیدوارم این برگ را نیز رهبران ایالات متحده به باد ندهند.به امید استقلال همه ملت ها و بر افتادن همه امپراتوری ها سنتی.

Tuesday, July 10, 2007

مرزهای دیجیتال ------------------------------------- همواره برای انجام دادن هركاری چندین راه وجود دارد. از بهترین تا بدترین و البته گاهی این تنوع در روش های انجام یك كار بدینسان بصورت افقی كنار هم چیده نشده اند. مثلا اینطور نیست كه ما یك روش خوب و یك راه بد و البته چند راه دیگر در كنار همین ها داشته باشیم. گاهی شیوه برخورد ما با مساله و راه حل مناسب و هماهنگ با شرایط مثل عاملی در یك معادله چند مجهولی عمل كرده و پیچیدگی بدیعی به مساله می دهد. این پیچیدگی در یك بعد دیگر راه حل ها و شیوه های برخورد متنوع تری را نیز برای ما به ارمغان می آورد. خلاصه اینكه ما باید دیدی چند بعدی داشته باشیم و مساله آزربایجان و ترك را از ابعاد و زوایای مختلف ببینیم. مطمئنا این شامل راه حل ها نیز می شود. داشتن دركی چند بعدی از قضیه ما را قادر خواهد ساخت تا با لحاظ كردن راه حل های مختلف دیدی عمودی نیز به قضیه داشته باشیم. یك راه حل فارغ از خوب یا نسبتا خوب بودنش می تواند جنس های مختلفی نیز داشته باشد. مثلا ما فعالان آزربایجانی می توانیم در دنیای وب استقلال ازربایجان را اعلام كنیم. یا تشكیل اتحادیه فعالان ترك سراسر جهان و ... و.... همه این ها امكانپذیر است و همت ما را می طلبد. چنانچه بخواهیم منتظر استقلال عملی باشیم سالها و شاید دهه ها وقت لازم باشد و البته درگیری با دولت را نیز بایستی مد نظر قرار دهیم. اما آرزو چی؟ چه كسی می تواند رویای ما را از ما بگیرد؟ كاملا حق با شماست؛ هیچ كس. پس ما رویاهایمان را بدین ترتیب عملی می كنیم. تشكیل گروه های مجازی و اتاق های مجازی و حتی كارگروه های مجازی و حتی كشور و دولتی مجازی. ما میتوانیم به شرط آنكه بخواهیم. من بارها گفته ام و این بار نیز می نویسم كه كار ما یك تفنن نیست؛ این كار مبارزه است و نه مهمانی صرف صبحانه. پس آنهایی كه صرفا برای وقت كشی و تفریح دنبال این كارها نیستند از همین الان می توانند در راه اندازی پورتالهایی در هاستینگهای خارجی و وبلاگها و سایتها و گروه های مجازی در گوگل و یاهو اقداماتی كرده و همدیگر را كمك كنند. و در این راه مطمئنا همدیگر را پیدا نیز خواهیم كرد. یك راه وقتی شروع شد به راه دیگری ختم می شود و آن نیز به همین ترتیب। پایان ناپذیری از ویژگی راه است. راه تعالی ترك و آزربایجان نیز به همین سیاق. و در این راه من و تو می توانیم با ما شدن كارهای دشوار را سهل كنیم و حاصل این كار نتایج امیدواركننده تاریخ را برای ما رقم خواهد زد. امیدوارم به زودی شاهد پیشنهادهایی برای این كار باشیم. من منتظر هستم. راستش این خیلی بهتر از حرافی های بی فایده است.
دنيزليك، آزربايجان جنوبی، 00:44، 04-04-1386

Wednesday, June 06, 2007

عرصه های بی دفاع
مرحله نخست طرح امنیت اجتماعی پلیس از دختران شروع شد। انتخاب این نقطه شروع شاید برای امکان سنجی و البته بیشتر واکنش سنجی سلسله اقدامات طرح جدید بود. در مرحله دوم به لات و الوات گیر دادند و چه گیردادنی. این نقطه نگران کننده برای من است. چه این دو مرحله علیرغم اینکه از جانب مردم و خود من حمایت می شود اما حکومت با اقدامی خزنده متوجه پلیسی کردن جامعه شده است. این مساله به دختران بد حجاب و الوات محدود نخواهد بود. با اینکه مرحله سوم نیز برای برخورد با معتادین در نظر گرفته شده است اما پیش بینی من این است که در مراحل بعدی شامل مخالفان و فعالان سیاسی نیز خواهد شد. بیشتر افراد مخالف را طیف روشنفکرانی تشکیل می دهند که پلیس در موارد زیادی برای گیر دادن به آنها در موارد قبلی نیز از اتهاماتی نظیر بد حجابی، قاچاق، جاسوسی، توهین به ارزش ها و مقامات بت شده، سکس، مشروبات الکلی و پارتی و تشویش اذهان و... استفاده کرده است. گذشته از افتراء بودن بیشتر این اتهامات، باید به تفاوت تعریف جرم در نزد اقشار تحصیل کرده نیز توجه کرد. اگرچه این امر خود بخود برای کسی ایجاد مصونیت نمی کند اما امکان مجرم بودن افراد تحصیل کرده با این تعاریف بالا می رود و حال اگر از این فرصت برای گیر دادن به آنها استفاده شود فرصت مهیا خواهد بود.هیچ دلیلی وجود ندارد تا فکر کنیم در این مقطع که حاکمیت به لحاظ تاریخی دچار بحران های عدیده ای نظیر نهضت آزادیخواهی ملیتهای امپراطوری، بازسازی اصلاح طلبان، ناکارآمدی دولت اصولگرا و درگیری بین جناح اصولگرا و بنیادگرایان سنتی و البته فشارهای بین المللی شده است، از این حربه ها و مانورها استفاده نخواهد کرد. افزون بر آنکه اکنون هم شاهد چنگ و دندان نشان دادن حکومت برای مخالفان داخلی هستیم و هم انحراف افکار از گفتگوهای سیاسی با آمریکا و اروپا و صد البته فرافکنی از مسایل جاری.به هر حال این بازی با یک کارت شروع شده ولی همزمان برای چند بازی استفاده می شود. بردها و باخت ها تاثیرات مهمی در انتخابات و البته مشی سیاسی حکومت در قبال مخالفان داخلی خواهد داشت. به احتمال زیاد طیف الوات دستگیر شده در رده شعبان بی مخهای جمهوری اسلامی نظیر رضازاده بکار گرفته خواهند شد تا در اقدامات سرکوبگرانه مورد استفاده قرار گیرند. در بسیاری موارد شاهد سکوت جناح اصلاح طلب نیز خواهیم بود و فعالان ملیتها بیشترین صدمات را متحمل خواهند شد. با اعدامهای اهواز و نشانه رفتن پیکان به سمت بلوچها و گروههای مسلح کرد، شاهد نوعی جو امنیتی و سیاست سردوانی و تک گیری هستیم. با مشغول نگه داشتن ملیتهایی علیه ملیت دیگر اقدام می شود و بعد نوبت دیگری است درست مثل شاه عباس و عثمانی و ازبکها. بنظر می رسد این اقدام دولت نقطه عطفی در مبارزات اخیر ملیتهای امپراطوری باشد و با امنیتی و پلیسی کردن جو و سرکوب نظامی، راه برای فعالیت نظامی بیشتر این ملیتها و ظهور گروههای مسلح یا افزایش آنها باز شود. شاید مبارزات ملیتها با این فاکتورها به مرحله بلوغ و تکامل بیشتر برسد. به هر حال اقدامات حکومت نشانگر این است که هیچگونه امتیازی به ملیتها نخواهد داد و همه چیز به سمت تشدید احساسات ناسیونالیستی چه در بعد فارسگرایی و چه در بعد فارس ستیزی می رود. از آنجاییکه در تاریخ معاصر دولت عمده بازیگر عرصه سیاست ایران بوده و هست، همه اتفاقات آینده نیز برایندی از کیفیت و مسیر این اقدامات خواهد بود. گفتگو با غرب نیز احتمالا بر این فشارها خواهد افزود، چه به لحاظ انحراف افکار از هرگونه امتیاز دادن و چه به لحاظ وجه المصالحه قرار گرفتن. غرب در مورد چچن به روسها امتیاز داده و بعید نیست در ایران نیز آزادیخواهان اصیل را به مرکزگرایان بفروشند.هر چند این مساله به خاطر خودجوشی و عدم وابستگی مالی نهضت ملیتها به غرب نتیجه بخش نخواهد بود اما جو را به سمت درگیری های نظامی احتمالی و بروز خشونت پیش خواهد برد. امیدواریم غرب حداقل برای یکبار هم که شده نسبت به مسئولیت تاریخی خود در این مورد آگاه باشد.عدم وجود کانونهای حقوقی و سایر ساز و کارهای مدافع حقوق فعالان سیاسی و حمایت از خانواده های این افراد باعث دلمشغولی زیاد این افراد و کندی نهضت خواهد بود. چنین کانونهایی اگرچه بعضا وجود دارند اما بخاطر عدم پختگی و نداشتن استرتژی چندان مؤثر نبوده اند. چنین کانونهایی باید ابزارهای تاثیرگذار بر افکار و نهادهای عمومی ملی و فراملی تاثیر گذار را شناسایی کرده و در مانورهای خود بر آنها تاکید کنند. با این اوصاف باید شاهد سازماندهی در سطح وسیع باشیم. ناکارآمدی محفلهایی که بیشتر حالت باشگاههای دوستانه و تفریحی دارند ثابت شده و فعالان این نهضتها باید موقعیت تاسیسی و تاریخی خود را نیز در نظر بگیرند. شیوه های سنتی فقط برناکارآمدی خواهند افزود.
دنیزلیک، آزربایجان جنوبی، 02:21 ، 1386-03-05