نگاهی به سیر تکوینی حقوق اقلیتها
---------------------------------------------------------------------
اول: نگاهی اجمالی به حقوق اقلیتهای ملی ودینی در جهان
آدمی را چه آفریده ویژه خداوند بدانیم و چه محصول فرایند مورد نظر داروینیسم ؛ تنها اندک مدتی بعد از ازدواج آدم و حوا و پیدایش کثرت کمی و کیفی در جمعیت ، طبع و عادات وی ، دچار افتراقها و تفاوتهای عمیق می بینیم.
مطابق اسطوره های ادیان آسمانی این کثرت در برخی وجوه مثل زبان ناشی از غضب خداوندی بود. پادشاهی ستمگر برجی ساخت تا خداوند را در فراز آن به قتل رساند و در نتیجه آن ، خداوند عصبانی شد و خواست انسانها را تنبیه کند. پس انسانها در حالیکه به زبان واحدی سخن می گفتند ، خوابیدند و چون بیدار شدند ، هیچ کدام زبان دیگری را نمی فهمید. از منظر علوم بشری نیز این تنوع ، منشایی معلوم دارد. در حیطه مسایل طبیعی و زبانی نیز ، زبان ، محصول تکامل چندگانه و تنوع شرایط طبیعی ، زیستی ، اجتماعی و فکری انسانها در طول چندین هزار سال می باشد. البته دیدگاههای دیگری نیز وجود دارند. هر دو دیدگاه وجود کلمات مشابه را در زبانهای مختلف به نفع استدلال خود مصادر می کنند و وجود این تشابهات را بعظا ناشی از ریشه مشترک و روزگار وحدت طلایی می دانند. دیدگاههایی نیز این تشابهات را ناشی از برخوردها و تبادلات فرهنگی و تمدنی و در نزدیکترین شکل به اندیشه مذهبی ، ناشی از قرابتهای خانوادگی می دانند.
با همه این توصیفها ، آدمی با تنوع زبانی وفرهنگی ، که علیرغم ورود سایر پارامترها و فاکتورها همچنا ن اصلی ترین عوامل ملت سازی بشمار می روند؛ در سطح کره خاکی عرض اندام کرد. کم کم بر آوردن حوائج مادی ومعنوی وی رابران داشت که به تداخل و رابطه با ملل دیگر نیز بیاندیشد. به تصادف یا اجبارو اختیار چنین تداخلی بوجود آمد ولی همواره در هرگونه تداخلی نیز بر حسب علتهایی ، اصالت یکی ازموارد بالارابرای خود و به عنوان شاهد تاریخی حفظ کرد. مثلأ باوجودتکلم هزاره ها در افغانستان به تاجیکی ، باوربه مغول بودن شدیدأ دربین آنها وجود دارد ویا وجود انواع جریان های سیاسی واجتماعی وتاریخی ، مردمان آذربایجان همچنان گذشته، به ترکی صحبت می کنند. درچهارچوب امپراتوری های سنتی وکلاسیک این مساله مشکل خاصی بوجود نمی آورد. ودرقلمرو امپراتوریها، ملل مختلف ، درکنار هم زندگی می کردند. البته بدون شک پایه این دستگاه سیاسی واجتماعی ، زورواجبارحکومتی بود. زمانی ترکها در قالب انواع اقوام ، برسرزمین های مرکزی وشرق روسیه فعلی حکم می راندند ، زندگی می کردند ودر آن می مردند. ولی با پیدایش امپراتوری رومانوف ها و ضعف امپراتوری های ترک ـ مغول ؛ امپراتوری تزارها آنها را درهم کوبید و آنها نیز امتیازات تاریخی خود را به نفع تکنولوژی ونهادهای مدرن روس ها واگذار کردند . جنگ وجدالهای اولیه نشان از آن می دهد که این ملتها هیچگونه رضایتی به این کار نداشتند. آنها را واداربه سکوت تاریخی ودادن بهایی گزاف کردند. واکنون در جنگهای مختلف روسها با ملل مختلف ، ترکها نیز پابه پای آنها می جنگند وگاهأ حتی بیشتر هم کشته می شوند!
اگر چه این بررسی موردی مربوط به روسیه است. ولی با اندک بیطرفی در همه کشورهای چند ملیتی کنونی ، از جمله ایران، می توان این مساله رادر گذشته دور ، قرون وسطی و سالهای معاصر مشاهده کرد.
عامل دیگر گردآوری ملل مختلف در یکجا ، دین بود. گسترش دین با استفاده از حربه جنگ والبته گاهی نیزابزار شدن دین در دست امپراتوران ، همانند کارخانه ای عمل می کرد که محصولات آن انسانهایی با دین یکسان ولی زبانها وفرهنگ های مختلف بود. اگرچه وارثان دیدگاه مذهبی ادعا دارند که جنگجویان مذهبی ، همواره برای آنهاعدالت وبرابری رابه همراه می آوردند. ولیکن استفاده ازدین به عنوان ابزار یکسان سازی می تواند این نظر راتائید کند که حداقل استفاده از این ابزاردرمناطق مختلف ، نتایج متفاوتی داشته است. درجوامع اروپایی دین گرچه در ابتدا عامل تداوم یا ظهورامپراتوریهای دینی باملیتهای مختلف شد ؛ مثل امپراتوریهای روم ، شارلمانی ، آنگلوساکسونها واسلاوها. اما کم کم با تمیز قایل شدن بین دو بعد معنویات فرهنگی وملی ، مثل زبان ، ادبیات ، موسیقی وفرهنگ ؛ ملل مختلف البته ، باتلاشهای بسیار قادر به تعریف دولت ملی برای خود شدند واکنون تقریبا در کل اروپا میتوان فقط از لاپونهای اسکاندیناوی و باسکهای فرانسه واسپانیا یاد کرد که دولت مللی ندارند. ونیزدربالکان که مرزهای ملی رعایت نشده است. ولی برای همین اقلیتهای فاقد دولت مللی نیز، حقوق مدنی ،شهروندی و آموزشی در بالاترین مقیاسها تعریف شده است . در بلغارستان با عنوان کشوری دارای جایگاه متوسط در دنیا ، ترکها علیرغم سختگیریهای دولت کمونیستی ، اکنون ازحقوقی چون : اسمگذاری ترکی - اسلامی ونامه نگاری رسمی به ترکی وتدریس ادبیات خود و. . .را به دست آورده اند. واین درمورد سایر اقلیتهای موجود در اروپا نیز صادق است وآخرین نمونه ی آن آلبانیهای مقدونیه و کوزوو بود. واتحادیه اروپا نیز روزی را با عنوان روززبان مادری تعیین کرده است که با حمایت سازمان یونسکو تبدیل به روز جهانی زبان مادری شده است و هر ساله به این مناسبت برنامه هایی اجرا می شود. چنین مراسمس برای اولین بار ، در روز 21 فوریه سال 2000 ، برکزار شد. از آن پس، این روز به عنوان روز جهلنی زبان مادری ، خیلی ها را وادار با اندیشیدن کرده است.
دین درجوامع شرقی به دلیل کیفیت عاطفی زندگی شرقی وسایرخصوصیات فرهنگی و اقتصادی توانست دراصل وفرع جامعه نفوذ کند . حکومتهای دینی با تداوم خود و بوجود آوردن فرهنگ خاص خود وتوجیهات مخصوص خود ، توانستند نیازمندیهای دیگر انسان را کوچک وناچیز شمرده وآنها را چنان بی ارزش نشان دهند که درجامعه دینی ادعای حقوقی ازنوع حقوق فرهنگی و زبانی همواره به عنوان عامل تفرقه ونفوذدشمن و...مهجورشناخته وشناسانیده شده است. وانسان شرقی نیزآنرا پذیرفته است. این مساله میتواند ریشه درآموزه های دینی داشته باشدکه دین راتأمین کننده همه حقوق انسان شناساندند. ولی کم کم این « همه» حقوق به بعضی جنبه های« مهم » محدودیت پیدا کرد. واین محدوده ها چنان قداستی پیداکرد که اگرچه علیه خواسته های دیگربه کار برده نمی شدند ولیکن امکانات رشد دراختیارآنها قرارداده نمی شد واین داستان درجامعه شرقی همچنان ادامه دارد. دراین کشور ها ، حتی علیرغم وجود تعریف جامعه چند ملیتی ، به منظورایجاد مجوزبرای سرپوش نهادن بر چرخه ای از تضییع حقوقها ، همواره درتعریف ملت ، چهارچوبه سیاسی معیاردرنظرگرفته شده است وهر کسی که بر اساس رابطه ی تابعیت ، دراندرون مرزهای سیاسی یک کشو زندگی می کند ،عضویک ملت به نام آن کشورنیزشناخته میشود مثل ملت ایران وملت عراق و...حال آنکه صرف وجود برخی دولتهای ملی در اطراف ما بعنوان اقلیتهای قومی داخل آنها نیز میتواند نشانگر چند ملیتی بودن آنها باشد. درجوامع شرقی معمولأیکی از ثابت ترین شرایط وفاکتورهای ملت سازی دین وتجربه مشترک تلقی می شود . وهمه اینها این سوال رابه ذهن متبادر می سازد که آیالازمه زندگی درجامعه دینی صرفنظرکردن ازاصالت ملی وحقوق به بهانه های سیاسی و...است؟! ویا راه حل دیگری نیز میتواند مد نظر باشد.
چراباید دستاورد تمدن اسلامی ایران چنین باشد که دانشجوی ترک دردانشگاه تهران علی الخصوص دختران ترکی حرف نزنند؟ ودرپی جواب خواهی شما ، حرف از تمسخر وجوک وپست شمردن و...خواهند زد. اگر چنین جامعه ای المانهای نژادپرستی را ندارد؛ پس نام این چیست؟ وسوال اساسی این است که چراباید چنین جوی پیش آید؟ وآیااسلام که درپی کرامت انسانی وعزت نفس بشراست؛ وکسی را که برای خود عزت نفس نداشته باشد برای دیگران خطرناک میخواند «منْ هانتْ عليه نفسهُ فلاتأمن شرّهُ» چرا باید چنین جامعه ای را بوجود آورد ؟
در جامعه اى كه خود را وارث کاملترین دین دنیا و ازآن بین نیز وارث کاملترین شاخه آن میداند؛ وبرای خود حقانیت جهانی قائل است. چرابایدچنین مشکلاتی وجود داشته باشد وراه حلی برای آن وجود نداشته باشد ؟ درصورت ارائه راه حل نیز، تنهاحالت نمایشی و روی کاغذی داشته باشد مثل اصل 15 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران. وآیا درجهان کنونی که به چنین مسائلی اهمیت داده می شود، اسلام می تواند با کلی گویی وچشم پوشی به این ابعاد انسانی بازهم انتظاراقبال جهانی داشته باشد ؟
دراینجا با دوسوال روبرو هستم. یا اشکال در اصل دین است و یادرمدیران دینی .اگردر دین نباشد پس درمدیران دینی است. ولی اگردراصل قضیه یعنی دردین ریشه داشته باشد که همواره چنین فرضی از طرف علما در نظرگرفته شده ، مسأله صورت دیگری پیدا میکند . بعنوان مثال درهر کتابی درباره اقلیتها ، اززبان وقلم خود علمای اسلام میتوان دید وخواند که اسلام به مسائل قومی ونژادی کوچکترین وقعی نمی نهد!! درامتیازبندی بله. ولی در نابودی کرامت انسانی هم آیا چنین است. واکنون که با مسأله تهاجم فرهنگی نیز رودررومی باشیم آیا یک ترک، اگر با فرهنگ وادبیات ورسوم خود عجین شده باشد زودتر تسلیم می شود ؛ یایک ترک که دراثر سیاستهایی وتبلیغاتی فارس زده شده است ودچاربحران هویت گردیده ، زودتر خودرا می بازد ؟! مطمئنا دومی . چون من اگر قرار است ترک نباشم چراباید فارس شوم. مثل یک آمریکایی می شوم . این منطق یک انسان دچار بحران هویت است.
اگر قضیه رامربوط به مدیریت دینی جامعه بدانیم ؛ سیستم رانیزمدیرمعرفی می کند البته باکارآیی خود. چنین سیستم دینی که ادعا دارد اصول آن نه فردی بلکه دارای قابلیتهای تشکیل حکومت است ؛ به اینجا که میرسد ، سعی درتوجیح آن می کند وازتدبیر سازمانی ونهادی طفره میرود . دراین سیستمها وسیستمهای مشابه ، تنهادلیلی که اقامه میشود ، مصلحت سیاسی است. آیا حکومت دینی اگرنتواند به بهانه مصلحت سیاسی چنین حقوقی رااعاده کند باید انتظار پذیرش روزافزون خودرانیزدربین مخاطبین موردی خود داشته باشد ؟ به هر حال سعی مابرخوردبی طرفانه وعقلایی با قضیه است. هدف نوشتار حاضربیان این مطلب است که سیاستهای غیر دینی و یاسوء مدیریت وقتی که به اسم دین باشد ، میتواند عامل مخرب دین نیز باشد. چرااکه در سیستم دینی ، اشکالات ونقایص نیز به پای دین نوشته خواهد شد.
دوم : نگاهی به برخورد حکومتها بااقلیتهای ملی ودینی در درازای تاریخ
حکومتهای قدیمی بر اساس اینکه مبنای.وجودی خود را براساس نژاد ویا دین تعریف کرده باشند ، با اقلیتها نیز برخورد متفاوتی داشتند. دربرخی موارد دین ونژاد چنان به هم آمیخته می شدند که اقلیتهای نژادی دیگر، عمدتا اقلیت دینی نیز بودند .« حکومتهای یهودی قبل از میلاد مسیح از مقتدر ترین و پر سابقه ترین حکومتهای آن عصر بودند. نظر به پیوند خاصی که نژادو مذهب درآیین یهود پیدا کرده واین آیین را در عین مذهبی بودن بصورت حاد نژادی درآورده است. معمولأ از یک سیستم کاست خشن نژادی و مذهبی پیروی میکردند ... دولت یهود که براساس برگزیدگی ملت یهود پی ریزی می شد وبهمین دلیل نمیتوانست تئوری دولت متشکل ازگروههای مختلف نژادی و مذهبی را بپذیرد ویا تشکیل یک حکوت جهانی را هدف خود قرار دهد ؛ ناگزیر سیاست آن در مورد توده های وسیع غیر یهودی یکی از دو طرح زیر نمیتوانست باشد .
1ـ نابودی افرادی غیر یهودی...
2ـ به بردگی کشیدن آنان وبهره برداری هرچه بیشتر از نیروی این گروهها برای مصالح ملت بر گزیده یهود»
دو مدل بالا هنوزهم ـ البته با ظرافت وتعدیل، دستور کار ملتهای چند ملیتی شرق است. اگر مقاومتی بکنند راه حل اول واگر سرو صدا کنند راه حل دوم ، در برخورد با آنها انتخاب می شود. پیشرفت تمدنی چند هزار ساله ، این وسط مفهوم خود را از دست میدهد یا نه!؟ بیشتر از آنکه این مسائل در زندگی مطرح شود ؛ الگوهای انتزاعی جای آنهاراگرفته و بشر خسته از نزاعهای انتزاعی درجستجوی آرامش ذهن خود را از اشتغال به این مساله مبرا میسازد . مثل انسانی خسته که کمتر به فکر نیاز ها روانی خانواده خود است. روزی این مسائل چه نتیجه ای به بار خواهد آورد ویقه او را خواهد گرفت یا نه ؟ فعلأ مهم نیست.
این چنین مدلهای رفتاری ازجانب حکومتها ادامه پیدا خواهد کرد. البته با توجه اهمیت مساله ، آن نزاعها بیشتر جنبه ی د ینی به خود گرفت . نتایج خشو نت بار چنین مدلهای رفتاری باعث شد تا برای اولین بار بشر، بااستعانت ازتعقل ، سعی در باز سازی مدلهای دیگر بکند. عهد نامه های مختلفی در قرون 17 ، 18 و 19 منعقد شدند مثل عهدنامه معروف وستفالی و وین. در این عهدنامه ها به مساله آزادی مذهبی توجه شده. البته دلیل این مساله نیز این بود که به طور مثال عهدنامه وستفالی بعد از جنگهای « هفت ساله » با ریشه های مذهبی ، شکل گرفته بود. با پیشرفت های بدست آمده در سال 1856 میلادی ، در عهد نامه پاریس ، تبعیض نژادی نیز ملغی شد. این فرایند تا زمان ما نیز با افت و خیزهایی ادامه داشته است. متاسفانه جنگ سرد ، در کاهش توجه جهان دموکراتیک به این مسا له تاثیر قابل توجهی داشت. چراکه معمولا حکومتهای انقلابی ، علیرغم شعارهای پر طمطراق ، کوچکترین تلاشی در جهت ایجاد برابری های اصولی و پویای نژادی و مذهبی نداشته اند ؛ در این دوران با دامن زدن به جو رمانتیک انقلابی به سوء استفاده از این مفاهیم روی آوردند. هر چند به صرف این دلایل نمی توان به دفاع از کارنامه غرب پرداخت. در این مدت البته ، پیشرفتهای قابل ملاحظه ای نیز بدست آمده است.
از جمله مواردی که در این عهد نامه ها – عهدنامه های تنظیم شده در سده های پیشین – جلب نظر می کند. مطرح شدن مفاهیم مورد نظر ما مثل حقوق اقلیتهای مذهبی و نژادی در بین مردم یک کشور است. این مساله بویژه در عهدنامه 1856 پاریس لحاظ شده است. « مطابق این عهدنامه مقرر گردید که از لحاظ مذهبی و نژادی بین افراد یک کشور تبعیض و اختلافی نباشد».
این مقوله بعد از جنگ جهانی اول نیز ادامه پیدا کرد و دولتها طی معاهداتی حقوقی را برای اقلیتهای مذهبی و نژادی ساکن خاک خود در نظر گرفتند. در نهایت با جدیت قضیه و عزم راسخ بشری برای حل این معضل قدیمی ، جامعه ملل ،پس از تشکیل خود وارد کار شد. جامعه ملل مقرر داشت :« برای تضمین احترام و رعایت حقوق اقلیتها باید تعهدات دول در مورد اقلیتها در قوانین اساسی آنها منعکس شود. و علاوه براین ، جامعه ملل مراقبت خواهد کرد که این تعهدات اجرا شود».در عهدنامه برلین 1878 نیز دول بزرگ زمان ، دولتهای متعصب را مجبور به شناسایی آزادی مذهبی نمودند. ولی نسبت به مسایل نژادی و زبانی ابهاماتی بجای ماند.
سوم : حقوق اقلیتهای ملی و مذهبی در عصر نو
روند قبلی رسمیت دادن به حقوق اقلیتهای ملی و دینی به کندی و بدون تضمین خاصی به پیش می رفت. تبعا چنین روندی آغاز و تداوم خوبی حساب می شد ولی نتایج چندانی نداشت. آخرین نمونه این تلاشها در کنفرانس 1929 پاریس بود که بدون نتیجه خاصی به کار خود پایان داد. البته در نحوه بر خورد دولتها با اتباع بیگانه پیشرفتهای چشمگیری بوجود آمد. در مجموع اقدامات انجام گرفته تا جنگ جهانی دوم ، با وجود منحصر بفرد بودن در نوع خود ، بدلیل عدم پشتوانه و ضمانت اجرایی ، در حصول به نتیجه موفق نبود. بدین ترتیب جامعه ملل نیز منحل شد.
در فردای جنگ دوم ، با شروع کار سازمان ملل متحد ، این مساله در قراردادهای صلح دول فاتح با دول مغلوب لحاظ شد. آنها متعهد به رعایت حقوق اقلیتهای ملی و مذهبی شدند ,؛ ولی در قالب حقوق شهروندی. غیر از این تاکید خاصی بر حقوق آنها نشد. در کل همین نیز چرخش بزرگی بود. اصلاح در نوع نگاه به اقلیتها ، از حالت بیگانه بودن و تابو بودن ، به شهروند ، یعنی کسی که مثل من در درون سازمان اجتماعی ما زندگی می کند و می تواند خدمتی بکند و خدماتی نیز شامل او بشود ؛ بزرگترین دستاورد بشر برای اقلیتها بود. ولی باز این قضیه نیز به نوعی دچار سوء تفسیر شد. از اقلیت باسک اسپانیا می پرسیدند : تو درست است که باسک هستی ولی اسپانیایی هستی یا نه ؟ چنانچه نه می گفت ؛ دشمن بود و چنانچه بله می گفت ؛ می گفتند هویت باسکی این وسط چه کاره است !!
مجمع عمومی سازمان ملل در اولین اجلاسیه خود اعلام کرد : مصلحت عالیه جامعه بشری اقتضا می کند که به آزار و ایذاء افراد بشر و تبعیضات دینی ونژادی پایان داده شود. برای اجرای این تصمیم ، کمسیون حقوق بشر و کمسیون فرعی حمایت اقلیتها و جلوگیری از تبعیض در 1947 شروع به کار کرد. ولی اقدامات آن از حد مطالعه و تحقیق در مورد مساله تبعیض و احیانا توصیه و تاکید فراتر نرفت. تشکیل یونسکو نیز در این راستا بی تاثیر نبوده است. ولی در مجموع سازمانهای بین المللی به دلیل اینکه هرگز نمی خواهند تعامل خود با دولتها را به خاطر اقلیتهایی که بویژه در مورد افلیتهای نژادی ، اقدامات مثبتی در سطوح بالا از جانب خودشان انجام نمی گیرد ؛ از دست بدهند ، در این مورد اقدام قاطعی انجام نمی دهند. رویه همیشگی سیاست ! سیاست ، عرصه قدرت ونخبگان است.
چهارم : حقوق اقلیتهای ملی و مذهبی در اسلام
با توجه به جهان بینی اسلامی که در آن اصالت با معنویات مذهبی است. نوعی سیستم اجتماعی مبتنی بر ادیان تعریف می شود. و در این میان تاکید بر اسلام و زبان عربی است. لذا هیچ جای بحثی در یک جامعه اسلامی ، در قالب قانونهای اسلامی برای اقلیتهای نژادی و زبانی بر جای نمی ماند. اسلام اکیدا این مساله را طرد کرده و آن را نشانه جاهلیت دانسته است. شما در هیچ یک از کتب مذهبی به مساله حقوق ملی نژادی و زبانی برخورد نمی کنید. تمام تلاش این سازمان اجتماعی در یکسان سازی دینی و فرهنگی است. تاکید بر اختلافات و کثرت گرایی صرفا تفسیرهایی می باشند که در خود جامعه علمای مذهبی نیز بر سر آن هیچ توافقی وجود ندارد و لذا این مبحث در کشورهای اسلامی بیشتر تحت تاثیر جنگ اول و دوم جهانی و شکل گیری دولتهای جدید ، حالت بدیهی پیدا کرد. وگرنه تلاشها در جهت ابقا امپراتوریهای سنتی در قالب خلافتها و سلطنتهای اسلامی نمونه مقاومت در برابر این قضیه می باشد. هر چند به تقلید از دول اروپایی ، در عثمانی ، حقوق فدرالی و محلی برسمیت شناخته شده بود و در ایران نیز پادشاهی ممالک محروسه مبتنی بر سیستم فدرالی سنتی بود. ولی در فردای اضمحلال عثمانی و قاجار چیز زیادی بر جای نماند. مدرنهای دیکتاتور ، در این مورد بدتر از آنها ظاهر شدند.
اما در باب مساله حقوق اقلیتهای دینی ، اسلام با ابتکار قرارداد ذمه مساله را به شکل جالبی حل می کند. گروه های غیر مسلمان خواهان حضور و یا ادامه حضور در سرزمینهای اسلامی باید تابع این قرارداد باشند. قرارداد کاملا اختیاری است. در صورت عدم قبول ، مجبور به ترک بلاد اسلامی هستند. و در صورت قبول باید مالیاتی خاص به اسم « ذمه » بپردازند. و در مقابل دولت اسلامی دفاع از آنها را بر عهده می گیرد و آنها در قبال دفاع از سرزمینهای اسلامی ، مسئولیتی ندارند. البته این قرارداد شامل همه اقلیتهای مذهبی نمی شود. دلیل آن وحیانی بودن آن است. یعنی اجتماع اسلامی به تجربه ، به این نتیجه نرسیده است که باید چنین راه حلی باشد که آنرا شامل همه کند. بلکه قران خط سیر را مشخص کرده است و مسلمانان نیز بدون منطق تجربی و در راستای منطق تسلیم آنرا پذیرفته اند.
در عصر نوین با پیدایش مساله تابعیت ، این تعاریف ارزش خود را از دست دادند. اکنون مسیحیان نیز در دفاع از کشور محل سکونتشان شذکت دارند. و بنا به نطق تجربی ممکن است در کشوری مسلملن ، هندوها نیز حقوق خود را داشته باشند. ولی بعضا اقلیتهای مردود همچنان در مضیقه هستند.
حرف آخر
با نزدیک شدن به حالت دهکده جهانی ، گسترش ارتباطات و اطلاعات باعث شده تا جکومتها دچار مشکلاتی شوند. آنها با انسانهای توده ای دیروز که فرق چندانی با غلام و نوکر نداشتند ، دیگر رودررو نیستند. آنها با انسانهایی که در بر خورد با حکومت ها ف کوچکترین دانشی نداشتند ، مواجه نیستند. بشر امروز ، علم دارد. زیاد اهل تقلید نیست. می اندیشد و می خواند. سفر می کند و حتی بصورت مجازی ، و در نتیجه می بیند. اکنون او حقوق خود را بهتر از کارمندان حکومتی می داند. و این ، یعنی بوجود آمدن انسان دانا ، سر آغاز مشکلات است. چنین امسانی حقوق خود را خواهد خواست. دست به مقایسه نیز خواهد زد. بنابراین نمی توان با بهانه های دیروز او را از حقوقش محروم کرد. او همنوعان دیگرش را پیدا کرده و با انها ارتبا برقرار خواهد کرد. او در عرصه امواج دانایی قرار دارد. و کم کم خردمند نیز خواهد شد.
چنین انسانی انتظارات بیشتری خواهد داشت و دولت خود و حتی دولتهای دیگر را تحت فشار قرار خواهد داد. پس احتمالا در سالهای نه چندان دوری ، شاهد تغییرات زیادی در سطوح منطقه ای ، ملی و فرا ملی خواهیم بود. آینده کاملا امیدوار کننده است. البته برای آنها که بجنبند ! سازمان دهی کنند و گریه کنند. چه مثلی ترکی می گوید : آغلامایانا ، مه مه یوخدور ! هرکسی که گریه نکند ، شیر نخاهد خورد ! در همین چند سال اخیر در این راستا موفقیتهای بزرگی را شاهد بودیم : بربرهای الجزایر برسمیت شناخته شدند. آلبانی های کوزوو و مقدونیه هم امتیازات خود را بدست آوردند. تامیل ها نیز در چنین مسیری قرار گرفته اند. مسیحیان جنوب سودان نیز تا 5 سال آینده تکلیف خود را مشخص می کنند و اکنون نیز امتیازات خود را بدست آورده اند. فلسطینی ها هم کم کم به سمت استقلال می روند. در افغانستان و عراق نیز اقلیتها حقوق خود را بازیافتند. کردها نیز در ترکیه موفقیت کسب کردند. ترکها نیز در بلغارستان. ایران نیز دوره ویار خود را می گذراند و آبستن است. همه چیز خبر از دنیایی محترمانه و انسانی تر می دهد. به امید چنان روزی.
Tuesday, October 25, 2005
Saturday, September 17, 2005
دگردیسی اندیشه ملی در آزربایجان جنوبی
از پیدایش درک ملی در آزربایجان جنوبی دیر زمانی می گذرد. نخستین نمایه های چنین آگاهی عمیقی از سالهای جنگ روسها و جدایی دو طرف آراز ( ارس ) قابل مشاهده است. در سالهای انقلابها در حدود 1908 به بعد با بالا رفتن آگاهی سیاسی توده ها و نیز شکل گیری احزاب در مناطق سیاسی مرتبط با آزربایجان بخصوص در روسیه تزاری و عثمانی و نیز بوجود آمدن کادر تربیت یافته حزبی با ویژگی آرمان گرایانه شدید ؛ شور سیاسی آزربایجان را نیز در می نوردد. در این سالها فعالان آزربایجانی با علقه آزربایجانی بودن در دو سوی آراز به فعالیت می پردازند. هر چند عمده این فعالیتها و شکل غالب آن در خدمت اندیشه سوسیالیسم است اما به شکل قدرتمندی در قالب اندیشه آزربایجانی نمود پیدا می کند. به عبارت دیگر فعالین آزربایجانی اعم از گروههای سیاسی مختلف خود را در قالب واحدهای متشکل از آزربایجانی ها نمود می دهند. در سالهای استقلال آزربایجان این درک ملت آزرباجان به صورت تاریخی تولد مدرن خود را ثبت می کند. در این سالها با وجود رهبران ملی بزرگی نظیر محمد امین رسول زاده و نمودهای عمومی و مردمی نظیر تشکیل جمهوری آرازتورک در مناطق تاریخی غرب آزربایجان و در منطقه نخجوان و نیز نخستین درگیریهای خونین بخاطر درک ملیت آزربایجانی با ارامنه شاهد تحولات بزرگی در اندیشه ملی آزربایجان هستیم. علیرغم تلاش پهلویهای ایرانی ، نام شکوهمند و تاریخی آزربایجان در نقشه سیاسی جهان ثبت می شود. این تحول چنان قدرتمندانه ظاهر شده بود که علیرغم شکست ظاهری در برابر قدرت نظامی- احساسی انقلاب روسها ، وجود سیاسی خود را با اتکا به اندیشه حقوق ملیتها که از زبان کمونیستها شنیده می شد ؛ برای 63 سال متمادی حفظ کرد. در این 63 سال اتفاقات مهمی نیز رد تقویت این اندیشه موثر واقع شد. جنگ جهانی دوم و حضور روسها در ایران فرصتی برای نیروهای ملی آزربایجان ایجادکرد. باقراف شاخص ترین چهره این ساله بود. درک ملی به عنوان موتور محرک باقراف عمل می کرد. با تدبیر وی و استفاده از قدرت نظامی- سیاسی شوروی ، باقراف طرح استقلال داخلی آزربایجان جنوبی را به پیش برد. چهره محبوب ابن جریان در جنوب ، پیشه وری بود. او نیز با جسارت فراوان از فرصت تاریخی موجود با چاشنی طمع روس استفاده کرد تا آزربایجان جنوبی نبز در تاریخ سیاسی جهان شناخته شود. یک سال استقلال داخلی در فاصله سالهای 1324-1325 شمسی خاطره ارزشمندی را در اذهان آزربایجانیهای تحت سلطه ایران ایجاد کرد. با کشتاری که توسط ارتش ایران و عشایر در آزرباجان شکل گرفت ، نسل روشنفکران ملی یا به شکل پنهانده سرازیر آزربایجان شمالی شدند و یا به رقص در بالای چوبه دار و جلوی جوخه اعدام راضی شدند. با این جریانها نسل اندیشمند و فعال ملی در جنوب آراز تحلیل رفت. اماجنس اندیشه آزربایجان مستقل و سرافراز چنان در تاریخ ریشه دوانده بود که امواج جنگ سرد و جنایت ارتش ایران نیز قادر به خاموش کردن آن نبود.
فاصله سالهای 1325 شمسی تا انقلاب 1357 اگرچه به عنوان سرکوب سیاسی نیروهای آزربایجان جنوبی مطرح می شود ؛ لیکن در این سالها تلاشها شکل فرهنگی به خود می گیرد. این فرایند هم زیرسازی و بسترسازی لازم را تا حدودی انجام می دهد و هم نیروهایی متفکر و علمی تحویل جامعه ترک آزربایجان می دهد. در نگاهی به گذشته می توان نقادانه نیز با مساله ملی آزربایجان برخورد کرد. بدون شک لزوم چنین نگاهی بر همه آشکاراست. چرا که جریان ملی آزربایجان نیز می تواند اشتباهاتی داشته باشد که در صورت کاهش آنها روند موفقیت آمیزی می تواند داشته باشد و زمان را نیز از دست ندهد. سیر تاریخ سیاسی آزربایجان در سالهای مورد بحث ما دو روند عکس را نشان می دهد. در ابتدا بدون هیچ گونه فعالیت روشنگرانه خاصی شاهد واکنش مردم عادی و نیز هنرمندانی مثل عاشیق ها هستیم. البته کسانی که اندک آشنایی با تاریخ و فرهنگ ترکها و آزربایجان داشته باشند ؛ حتما می دانند که عاشیقها نیز هنرمندانی از جنس عامه هستند وهمواره در طول تاریخ در انتخاب بین مردم وحاکمیت حتی در دوران سنتی و پیشامدرن نیز جانب مرم را گرفته اند. در واقع حاکمیت با نا امیدی همواره از هنرمندان فارس برخوردار بوده است. شاهدی بر این ماجرا دوران صفویه است. نظریه ادبی وجود دارد که بر اساس آن ادبیات ترکی و فارسی عکس هم عمل می کنند. چنانکه در دوره صفویه شاهد افول ادبیات فارسی هستیم. ولی برای ادبیات ترکی موفقیتهای بزرگی را در این دوران می توانیم شاهد باشیم. این اتفاق تاریخی در حاالی روی می دهد که هنوز هم دربار در اختیار هنرمندان فارس قرار دارد. خصوصا از دوران شاه عباس اول شاهد شکل گیری تضاد بین دربار و هنرمندان ترک هستیم. این مساله در هماهنگی با عموم مردم ترک ایران و آزربایجان و ترکمن صحرا نیز قرار دارد. به صورت مکتوب ومستند نیز شاهد فعالیتهای شاه عباس اول در جهت دور کردن ترکها ازمصادر حکومتی در این سالها می باشیم. بدون شک همین مساله واکنش عموم مردم را در پی اشته که جنس فعالیت عاشیق ها نیز بدلیل مردمی بودن آنها بیانگر چنین مساله ای در سطح ادبیات و موسیقی بوده است. شاهدی بر این امر شکل گیری دستگاهی در موسقی عاشیقی که بر مبنای قوپوز یا ساز ترکی است ؛ می باشیم به نام « یانیق کرم » ، کرم سوخته. این داستان با ساز اجرا شده و بیانگر کشمکش سمبلیک عاشیقی به نام کرم با شاه عباس می باشد. موضوع ماجرا نیز اگر چه معشوقه ای است که جانب کرم را دارد ؛ لیکن می توان قدرت اسطوره سازی عاشیق آزربایجانی را در این قضیه شاهد بود. عشق مورد بحث در این ماجرا می تواند سمبل همه جیزهایی بااشد که شاه عباس از ترکان گرفت. و چون برای ترک شرافت خانوادگی مخصوصا زن در اولویت است ؛ پس هنرمند با به تصویر کشیدن تعدی شاه عباس به معشوقش ، می خواهد اوج ظلم وی را و نیز خشم خود را نشان دهد. البته بعدها یعنی در سالهای دهه 60 به بعد در شوروی و در دهه 70 به بعد در ایران شاهد رفتن عاشیق ها به سمت حاکمیت می باشیم. البته عاشیق هایی که جبر روزگار آنها را مجبور می کند تا بخاطر نان و نام این کار را بکنند. ولی هیچکدام آنها نه کرم شده اند و نه قوربانی.
از اینکه بگذریم در سالهای معاصر و دهه اول سده نوزدهم نیز چنین احساس شگرفی در بین عامه و هنرمندانش شکل گرفت. آنچه که به ادبیات « آیریلیق » یعنی جدایی در بین مردم آزربایجان شهرت دارد و در متون فارسی از آن به عنوان « حسرت » یاد می شود. البته حکومت ایران در سالهای اخیر سعی در مصادر این ادبیات نیز کرده است. به گمان آنها چنین ادبیاتی بخاطر جدایی آزربایجان و مناطق قفقاز از ایران و « مام میهن » بوجود آمده است !!! و فکر نمی کنند در این صورت چرا این ادبیات به ترکی و در آزربایجان شکل گرفته است. و چرا مخاطب آن آزربایجان شمالی است. نه ارمنستان و گرجستان و داغستان. و یا چرا در بین برادران ارمنی شان چنین ادبیاتی شکل نگرفته است. و یا در ارتباط با اوستیها چنین ادبیاتی در بین فارس ها و آنهم به صورت مردمی وجود ندارد. در حالیکه از کشفیات اخیر وزارت خارجه این می باشد که اوستی ها و کرواتها فارس تبار می باشند و حتی رد آنها را در اروپای شرقی و به صورت جالبی موازی سرزمینهایی جستجو می کنند که ترکها مهاجرت داشته اند. مثل مجارستان و ترانسیلوانی در رومانی و مولداوی !
به هر حال در این سالها شاهد غفلت نخبگان از مساله ملی و در نتیجه عدم پختگی آن می باشیم. در سالهای بعد اقبال نخبگان در حالی اوج می گیرد که با فقر مردم و مهاجرت آنها به مقاط مختلف شاهد هستیم. چنانکه در بین مردم کهنسال دو دوره « آجلیق » به معنی گرسنگی و آن هم به صورت وحشتناک هنوز هم معروف است. این مهاجرتها آخرین فرصت برای هماوایی نخبگان و مردم بود. مردان بزرگی چون پیشه وری ، حاصل این دوران بودند. ولی در سالهای بعد شاهد کم شدن اقبال مردم به این قضیه هستیم. در این سالها جنس نخبگان عوض شده بود و در حالیکه طیف مذهبی ها با این مساله بیگانه بودند ؛ طیف روشنفکران نیز مشکل بزرگی داشتند. مشکلی که به عنوان مشکل مدرنیته نیز می تواند مطرح شود. آنها از آمالی می گفتند که برای مردم بیگانه نبود ولی در چارچوب زبان وادبیاتی که مدرن بود و خاص. بصورت ساده تر مردم نمی توانستند بفهمند که آنها چه می گویند. ایرادی که به نظر هابرماس نیز بر مدرنیته وارد است. نتیجه تاریخی چنین عدم تفاهمی سالهای 25-1324 شمسی می باشد. از دست رفتن فرصتی که شاید تا ابد مایه تاسف باشد. در بین بازماندگان روشنفکران مولد آزربایجان آزاد ، شاهد تاثیر این مهم هستیم. چنانکه یکی از اولین کسانی که در زمینه ادبیات شفاهی مردم آزربایجان جنوبی کار کرده اند ؛ از فرماندهان نظامی آزربایجان جنوبی بودند. این مساله به صورت وسیعی تا زمان ما ادامه پیدا کرده است. به نظر می رسد اندک موفقیتی اگر برای فعالان آزربایجانی بتوانیم قایل شویم ؛ آن را مدیون چنین انسانهایی خوهیم بود.
طیف مذهبی نیز فقط به صورت تک چهره هایی مثل معجز شبستری با اندیشه ملی همراه شده است و در اکثر موارد می توان آنها را در رده خائنین به آزربایجان دسته بندی کرد. چند سال پیش اطلاعاتی در خصوص فعالیت طلبه های ترک آزربایجانی در قم بدستم رسید.طبق آنجه من فهمیدم که در صحت آنها شک دارم ؛ تشکیلاتی به اسم ت. م. ت. که اختصار «تورک موللالار تشکیلاتی» می باشد ؛ در حال فعالیت ملی می باشند. البته در سالهای اول انقلاب شاهد فعالیت طرفداران مجتهد بزرگ آزربایجان ، آیت الله ا لعظمی شریعتمداری در قم بودیم. لیکن آنها بخاطر مشی انفعالی مرجعشان سرخورده شده بودند و عده ای از آنها به طیف طرفداران آیت الله خمینی پیوستند. اما بقیه با چشم پوشی از امتیازات همکاری با حکومت با سختی به زندگی ادامه دادند. نمونه هایی از آنها را شاید همه ما می شناسیم و شدیدا مورد احترام مردم آزربایجان نیز می باشند. اخیرا نیز از دستگیری روحانی دیگری در تبریز مطلع شدم. اتهام وی نیز فعالیت ملی و همکاری با طلبه های جوان ملی گرای آزربایجان می باشد. البته مواردی مثل گمراه کردن طلبه ها نیز در اتهامات وی دیده می شود. چنانجه این قضیه ربطی به سیاستهای اطلاعاتی رژیم نداشته باشد باید آن را اتفاقی تارخی بدانیم. البته زمان برای جنین تغییری در بین مذهبی ها بسیار دیر شدده است ولی اتفاق مبارکی خواهد بود.
http://asmek.blogfa.com
این رویدادها در سالهای اخیر شتاب گرفته اند. و همین چند روز پیش شاهد اقدام جوانان اردبیلی در واکنش به استفاده از اسم « پارس » در اماکن بودیم. فارغ از هیجانی بودن بعضی از این اتفاقات می توان چنین اندیشید که با بلوغ جریانهای ملی اقلیتها در ایران شاهد بازسازی و بازنمودهای عظیمی خواهیم بود. لیکن توجه به اقدامات تاثیر بخش که صرفا جنبه نمادین نداشته باشد ، باید در اولویت کار قرار گیرد. ضمنا در محیطهایی که چنین اقداماتی صورت می گیرد باید با انتشار اطلاعیه هایی دلایل خود را به صورت وسیعی بازتاب دهند. در غیر این صورت حکومت با برنامه های تبلیغی خود و استفاده از انحصار رسانه ای و سانسور ، می تواند حس همدردی مردم را نسبت به خود برانگیزد و باعث بسیج افکار در جهت مقابله با حرکتهای ملی گرایانه اقلیتها شود.
Thursday, August 25, 2005
توپها برای که به صدا در آمده اند؟ ؛ فدرالیسم در عراق و تاثیرات آن در منطقه
در مطالعه تاریخ ، برخورد با مقطع حساس و تاریخ ساز چیز چندان عجیبی نیست. مردمانی و یا سرزمینهایی به نحو خاصی از فرهنگ خو گرفته و با آداب و طریق ویژه ای روزگار می گذرانند. ناگهان اتفاقی می افتد که همه چیز با 180 درجه اختلاف در طریق دیگری و به شیوه دیگری دنبال می شود. اتفاقی که اگر نمی افتاد خیلی چیزها اکنون فرق می کرد. اتفاقی تاریخ ساز. تصور کنید که ساسانیان از اعراب شکست نمی خوردند. اکنون به جای جمهوری اسلامی ایران ، چگونه کشوری می توانست در این سرزمین باشد. یا صفویه تشکیل دولت شیعی نمی دادند . و..
موضوع جالبی است ولی ارزش اندیشیدن را ندارد. ولی اگر انسانها خود شاهد این مقاطع تاریخ ساز باشند ؛ شاید اهمیتش برای آن نسل دو چندان باشد. روزگاری مردم در ممالک محروسه ایران زندگی می کردند. چنان از اتفاقات دنیا غافل شده بودند که زمانیکه با حملات روسها مواجه شدند ؛ فکر می کردند مثل نادرشاه افشارمی توانند از پس آن بر آیند. غرش توپهای روس اما آنها را بیدار کرد. اگر چه روسها این مردمان پر کبکبه را خوار ساختند و لیکن بیداری را به آنها هدیه کردند. انگارکه توپهای روسی برای بیداری خوابیدگان تاریخ به صدا در آمده باشند. هر گونه تلاش برای ترقی ، چه در بعد فرهنگی و چه در بعد تکنیکی ، از آن به بعد آغاز شد. و آنچه ما اکنون و در سال 2005 میلادی ، معادل 1384 شمسی ، خود را در بین آنها می بینیم ؛ حاصل این بیداری است. البته کاملا متناسب با تلاشهای بعد از بیداریمان. حال اگر در ابعادی از تلاشها خشنودی به ما دست می دهد ، مطمئنا در ابعادی دیگر نیز تاسف جایگزین آن است. البته ابعادی نیز می توانند باشند که ما هنوز در آنها در خوابیم. ابعادی که به خاطر صرف انرژی در جبهات دیگر و یا تلقی بی ارزش بودن آنها ، توجه خواب آلود ما را نتوانسته جلب کند. مثل جنبه های مدنی زندگی سیاسی ما.
به ناگه توپهای زمان باز برای همسایه خواب آلودتر ما به صدا در می آید. در کشوری به اسم عراق. این بار نیز ما بیدار می شویم. اگر چه ما را هدف نگرفته اند ؛ اما شاید می دانیم که توپها فقط برای عراق به صدا در نیامده اند ؛ بلکه دیر یا زود ، « بیداری » توپهایش را بر هرخوابیده ای به صدا درخواهد آورد !
چند سالی از این اتفاق می گذرد. این روزها در آگوست 2005 میلادی ، صحبت از پیش نویس قانون اساسی در عراق است. تصمیم بر ایجاد فدرالیسم در عراق قطعی شده است. اگر چه اختلافاتی اساسی نیز دیده می شود. اما همه چیز نوید بخش فردای بهتری برای عراق فدرال است. نه فقط برای عرب سنی. مثل دیروز . بلکه برای عرب شیعه و کرد و ترک. دیگر فقط عراق برای اعراب نیست ؛ همه خود را عراقی خواهند دانست. چرا که همه ، هزینه پیشرفت همه را همه قبول کرده اند.
تاثیر این بدعت در خاورمیانه چه خواهد بود. اگرچه در ابعاد دیگر تاثیرات کاملا مفید غرش توپهای آنگلوامریکن قابل مشاهده است ؛ اما در این مورد چه !؟ در عربستان مجلس مشورتی اختیارات بیشتری پیدا می کند. در دیگر شیخ نشین ها انتخابات پارلمانی و کاندیداتوری زنان و حق انتخاب زنان موضوع بحث روز است. در مصر بعد از دو دهه انتخابات آزاد و چند کاندیدایی در حال رخ دادن است. در لیبی و سودان دیکتاتورها امتیاز می دهند. دموکرات می شوند. در سودان شبه فدرالیسم شکل می گیرد. حقوق بشر دوباره معنا پیدا می کند. در سوریه نیز اتفاقاتی در حال نطفه بستن است. درگیریهای جوانان کرد ، حکایتگر بغضهای در گلوست. بشار اسد ، پاشاه جمهوری که خود را رییس جمهور ! می داند ؛ اظهار می کند که اگر مردم شخص دیگری را ترجیح دهند ؛ حاضر به واگذاری قدرت است! در لبنان و پاکستان گروههای شبه دولت ! محدود شده یا می شوند. و در ترکیه درگیریهای کردها تشدید پیدا می کند. اگر چه از مدتها پیش ترکیه آغازگر راهی بوده است که نتیجه اش به نفع کردها نیز خواهد بود. در ایران نیز حکومت ملایم شده است. اسب رم کرده اکنون آرام شده و به لگدهایی قانع است. و در آن موضوع اقلیتهای ملی ، نگرانی روز حکومت است. محور شعارهای تبلیغاتی و باعث تحرکاتی خشونت بارنیز شده است. در خوزستان عربها بمب گذاری می کنند و برای چندین ساعت کنترل اهواز را بدست می گیرند. در کردستانی که موقع اعلام رییس جمهور شدن آقای جلال طالبانی در عراق ، مردم جشن گرفتند ؛ اقدامات مسلحانه نیز خود را نشان می دهد. مسئولیت ترور یکی از روسای دادگستری تهرن را کردهای مبارزجوان برعهده می گیرند. در آزربایجان نیز در اردبیل و ارومیه بمب گذاران نا فرجام دستگیر می شوند. و در مراسم قلعه بابک هزاران نفر دستگیر می شوند. در بلوچستان نیز اتفاقاتی رخ می دهد. و کسی چه می داند ؛ شاید فردا ترکمنها و کردها و ترکهای خراسان ؟
با وجود بایکوت خبری این موارد ، خبرها پخش می شوند. همه چیز خبر از تغییر می دهد. عده ای بیدار شده اند. اگر بگوییم اتفاقی نیافتاده است ؛ پس در حال امتیاز دادن هستیم. می توان گفت که اگر فدرالیسم عراقی شکل بگیرد ؛ تاثیر آن در خوابگاه خاورمیانه مثل تاثیر جنگهای روسها بر ایران خواهد بود. پر سر و صدا و شالوده شکن. بنیان امیدهای جدیدی شکل گرفته است. تا درجه و وسعت بیداری و تلاش بیداران چه باشد. زنده باد فردای متفاوت !
Wednesday, August 24, 2005
انتخابات وادبیات دروغ
انتخابات این دوره خاطره خیلی دوری نیست. همه ما شاهد اتفاقات با اهمیتی بودیم. در ایرانی که دولتمردانش فکر می کردند ؛ دارای چنان سیطره ای بر اقوام هستند که هرگز نگران مساله ای از این بابت نباشند ؛ ناگهان اقلیتها و اختیارات و امتیازات آنها موضوع روز شد. هدف مبارزات جدید کاملا روشن و عقلایی بود. هر ارگانی که در تغییر فرهنگ و استحاله مرم مجری بود مثل صدا و سیما و ارگانهایی مثل استانداریه به عنوان حاکم نماینده مرکز و سایر مجریان سیاست اشغال خاک و زمین نظیر سازمان مسکنو شهر سازی با پیامی واضح هدف حمله قرار گرفتند.
اهمیت این بمب گذاریها در این بود که جو سکوت را شکست و برای مبارزان بعدی الگو سازی کرد. اما با اهمیت تر از این تاثیری بود که بر گفتمان اتخاباتی گذاشت. همه نامزدها به طور واضح و متفاوتی نسبت به قبل از حقوق اقلیتها سخن گفتند و نوعی فرهنگ تبلیغاتی متفاوت شکل گرفت. البته تفاوت خاصی در نگرش به این قضیه در دیدگاه راست محافظه کار و چپ اصلاح طلب وجود ندارد. نوعی توافق و سکوت در یان مورد بصورت تاریخی بین چپ و راست وجود دارد. ما نباید منتظر باشیم که روشنفکران ایرانی تابع سیاستهای الینزاسیون مثل روشنفکران فرانسوی زمان جنگ الجزایر به نفع ما جبهه گیری کنند. این مساله تضاد آشکاری با سنت روشتفکری مرکز گرای ایرانی دارد. روشنفکرترین و دموکراتیک ترین نیروها نیز اقدامی در جهت اعاده حقوق اقلیتهای ملی نخواهند کرد. اپوزیسیون خارج نیز سابقه ای بدتر از انقلابیون داخلی دارند. آنها اندیشه مدرن دارند ولی دموکراتیک فکر نمی کنند. نسل روشنفکران داخل و خارج ایرانی پرورده محیطهای دو قطبی و انقلابی دهه های پیش است. در خوشبین ترین حالت آنها فقط در جریان مبارزه ای سازمان یافته حاضر به گفتگو و امتیازدهی خوهند بود.
رییس جمهور انتخابی نیز بدترین اتنخاب در این مورد بود. چه تفاوت گفتمان حاکم بر تبلیغات با گفتمان حاکم بر عرصه بعد از انتخابات نظیر تفاوت تیتر و متن نشریاتی است که هنوز هم از فروش خدمت سربازی می نویسند. در همین اوان کار دولت جدید ، ابلاغ می شود که مدیران کل و احتمالا مقامات حکومتی در اندازه های کوچکتر از وزیران ! بدون هماهنگی نباید مصاحبه کنند. تصور اینکه چنین دولتی در راستای باز کردن شرایط فرهنگی اقدام خوهد کرد و اقلیتهای ملی را در جهت اعاده حقوق خود یاری خواهد کرد مثل طنزهای ملا نصرالدین کهنه و ناشیانه و حتی غیر قابل خنده می نماید.
دولت جدید حتی در محدود کردن بیشتر نیز اقدام خواهد کرد. به نظر من آنچه می تواند دولت و حکومت را به تجدید نظر در سیاستهای خود وادارد ؛ سازمان دهی مبارزه و ایجاد چالش است. افکار عمومی در سطح جهان نیز باید متوجه خواستهای اقلیتها باشد. آنچه در راستای مبارزه و ایجاد تاثیر بر افکار عمومی جهان اهمیت دارد ؛ پرهیز مبارزان از خشونت بی تاثیر و نیز پرهیز از هر نوع ترور و آدمکشی است. علاوه بر غیر انسانی بودن چنین کارهایی که باعث جبهه گیری مردم خوهد شد ؛ شرایط بین المللی نیز مهیای توافقهایی بین دولتهای ناهمسان است و در چنین شرایطی نباید اندیشه مبارزه ملی وجه المصالحه دولتها شود. سازمان دهی و تشکیل سازمانهای مدنی و اقدامات فرهنگی و آموزشی بیشترین بازده را به همراه خواهد داشت. چنانچه مبارزان بتوانند فکر ایجاد فرق بین اقلیت حاکم و سایر اقلیتها را جا بیاندازند نتیجه آن از هر بمبی وحشتناکتر خواهد بود. هر صدای انفجاری مردم را وحشت زده خواهد کرد ولی هر آموزشی مردم را به تفکر وا خواهد داشت و ملتهایی که بیاندیشند ، آسیمیله نشده و از بین نخواهند رفت.
Thursday, July 28, 2005
مذهب و قدرت آن ؛ در خدمت یا خیانت ملی گرایی ؟
همه ما در سیستمهای آموزشی که در تسلط سنت گرایان و بعضا بنیادگرایان هستند ، آموزش دیده ایم. به لحاظ اجتماعی شدن نیز هر چند تفاوت زیادی با مورد آموزش رسمی دارد ؛ اما در اینجا نیز با حضور سنگین سنتها بزرگ شده ایم. سنتهایی که چندان میانه خوبی با چهره های مدرنیته ندارند. روی دیگر قضیه مثل روی دیگر سکه نیست که وجودش را به نسبت برابری احساس کند. روی دیگر قضیه مثل روی دیگر ماه هست که همیشه در سایه است. شما خیلی قدرت مانور ندارید وگرنه احتمال کار پیدا کردن و بعضی مشخصه های دیگر یک زندگی راحت و ایده آل را باید ببوسید وکنار بگذارید.
همه این عرصه های تحمیلی ادعا دارند که اسلام دینی کامل است که به فکر همه ابعاد زندگی انسان بوده است. بگذریم که در اندیشه پست مدرنهای مذهبی این مساله کم کمک رنگ می بازد ولی به هر حال ما از آنها نیز امید چندانی نباید داشته باشیم. بنا به گفته یکی از سنتی ها ، آنها هرچند میدانند که خیلی از مسایلی که در جمهوری اسلامی در رابطه با دین مطرح می شود ؛ دروغ و بعضا نظر جند نفر است و لیکن برای حفظ دین باید از این دروغ ها گفت. به هر حال ما عنادی با اسلام نداریم. ولی صحبت من عدم توجهی است که در اسلام نسبت به این جنبه از زندگی بشر شده است. ممکن است مخاطب محترم آیه ای از قران مجید را بیاد داشته باشد که می گوید : ما انسانها را در قبیله ها و گروه ها قرار دادیم و اینکه با رنگها وزبانهای مختلف آفریدیم، تا اینکه بدان وسیله شناخته شوند. و گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست. ظاهرا اهمیت این مساله حتی کمتر از مهربانی با حیوانات بوده. و احتمالا مخاطبان آن تا همین سده پیش اهمیت تاکید آخر آیه را بهتر فهمیده اند تا موضوع آیه.
به هر حال مفاهیم مذهبی تنها در دست عده ای از علما که شعور بیشتری داشته اند در خدمت ملی گرایی قرار گرفت. در بین کردها این مساله به دلیل تضاد ملی - مذهبی با حکومت مرکزی فارس و شیعه خود را بصورت عنصری تاریخی و چالش گرا نشان داده است. نمونه مشهور آن شخصیت کاملا احترام بر انگیز قاضی محمد می باشد ، که رهبری جمهوری کردستان را در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم بر عهده داشت. در تاریخ معاصر که مفهوم ملی گرایی بصورت مدرن درک شده است و این مساله امپراتوریهای قدیمی را به جالش طلبیده است ؛ تاریخ مبارزات کردها مخصوصا در ایران از چنین شخصیتهایی پر بوده است.
در آزربایجان به دلیل همسانی مذهبی که حاصل اشتباه استراتژیک خود آزربایجانی ها در تاسیس دولت شیعه مذهب صفویه بود ؛ مساله شکل کاملا متمایزی دارد. نتیجه این همسانی ، دوست انگاری بیگانه و دشمن پنداری برادر بود. این مساله در آنسوی کوههای آرارات نیز بی تاثیر نبود ، و پیدایش احساس مشابه ولی متقابل در سرزمین دیگر ترکها ، اعم از عثمانی و آسیای مرکزی ، می توانست سرنوشت آزربایجان جنوبی را با الگوی دایناسورها منطبق کند. سرنوشتی غم انگیز و تراژدی زنده. با از بین رفتن قاجارها حداقل مزایای اقتصادی نیز از آزربایجان رخت بر بست. بطوری که مردم آزربایجان اکنون نیز سرنوشت خود را به عرق جبین و التفات آسمانی وابسته می دانند. در چنین مدلی نسل روشنفکران به نازایی تاریخی محکوم می شود. اندک روشنفکران آن نیز همواره از نوع ذهن آلت شده فوکویی فراتر نرفتند و خود چماق ملت خود شدند. نمونه پیشه وری و عم اوغلو بدلیل وابستگی کمتر به شرایط ایران شکل گرفتند.در مقابل مدل استالینی روشنفکران چندان کم نیستند. مدلی که در آن استالین که خود یک شهروند گرجستانی بود ؛ بیشترین خیانت را به نفع ملت روس و بر ضد ملیتهای دیگر بکار گرفت.
در عرصه نیروهای مذهبی ، آزربایجان طیف وسیعی از افراطی ترینها را بوجود آورد.البته از چنین برهوت اقتصادی و فرهنگی که دستپخت پهلوی بود کاملا چنین انتظاری می رود. مطابق الگوی تاریخی با تسلط نیروی عقلانیت و عقب نشینی نسبی نیروی سنت ، شاهد عملکرد متفاوت نیروهای مذهبی نیز می توانیم باشیم. چنانکه در شرایط حکومت ملی آزربایجان جنوبی ، شاهد عملکرد ملی گرایانه و تحسین بر انگیز معجز شبستری و چند نفر دیگر هستیم. شخصیتی که با شناخت آن ، آدمی بی اختیار لب به تحسین باز می کند. و چنین بود که امروز همه دربه در به دنبال اشعار وی هستند. چنین نمونه ای را آنهم به شکل کاملا ضعیف آن در انقلاب 57 و در شخصیت مجتهد بزرگ آزربایجان ، آیت الله العظمی شریعتمداری می بینیم. از آن به بعد ، با کمک جنگ ، ارزشهای مورد قبول مرکزنشینان به صورت هژمون در آمد و مذهبیون آزربایجان ، فراتر از خلخالی معروف ، مشکینی که به مراجعین از آزربایجان پیشنهاد می کند فارسی حرف بزنند و مجتهد شبستری نبوده اند. شخصیت هایی که اگر روزی از خود بپرسند ما برای مردم خود به عنوان عالمان دینی که هدفش دفاع از حق انسان و عزت نفس آن بود ؛ چه کرده ایم ؟ شاید متوجه تهدیدهایی که به کمکشان برای مردمشان بوجود آمده بشوند. وراستی شاید خود آنها نیز نمی خواهند کسی بفهمد که ترک هستند. !!!
حال چگونه دینی که در بوجود آوردن رهبرانی مذهبی که از حق و آزادی مردم خود دفاع کنند ؛ عاجز بوده است ادعای کامل بودن دارد ؟ بدون شک جواب این مساله در بی اهمیت بودن ملیت در عرصه مفاهیم اسلامی است. ولی آیا دینی که به چنین مساله پر اهمیتی بی توجه است ، باز می تواند چنان ادعایی داشته باشد ؟ اصلا این مساله به دین ربط پیدا می کند ویا به درک آنها از دین ؟ در این صورت آیا ما باید تابع آنها باشیم یا نه ؟
Sunday, July 24, 2005
سلام اولسون بوتون آزربايجانلي لارا.
سلام به همه انسانها.
من از امروز قصد دارم در اين وبلاگ ، از آزربايجان بنويسم. ايده من ، انديشه مدرن فدراليسم است. چنانچه در اين مورد با من همفکر باشيد ؛ از هم انديشي شما استقبال خواهم کرد.
بدون شک هر انسان مدرني که از نيروهاي سنتي استقلال پيدا کرده باشد ؛ حقوقي را که براي خود قايل است وصرف نظر کردن از آنها را غير ممکن مي داند ؛ چنانچه به اخلاقيات مدرن و عقلانيت معتقد باشد ، براي ديگران نيز قايل خواهد شد.چه همه ما انسان هستيم. لوازم انسانيت با تمام ويژگيهاي آن در همگان به يکسان وجود دارد. اگر من مسلمان هستم ؛ نبايد از ديدن يک يهودي و حتي هندو تعجب کنم و او را پست تر از خود بدانم. اين رفتار از انسان دور از خرد عادي است. زيرا وي به عدم کفايت عقل خود در تشخيص خير و شر اذعان دارد و بر اين اساس اسير دست نيروهاي بدانديشي مي شود که در سايه فلسفه اي نيک ، به صورت شگرفي نيروي تسخيرگري را به وجود مي آورند. انسان عقلاني وانديشمند حتي اگر آته ايست و سکولار نيز نيانديشد ؛ در خواهد يافت که انديشه همه بنيانگذاران اديان خوشبختي انسان بود.اشتراک در مفاهيم و افتراق در مصاديق ، برهاني بر يکسان بودن راه اديان است.انساني که اديان را با چنين چشم اندازي نظاره گر باشد ، بديهي است هر گز راضي به ذلت خود نخواهد بود. آن هم به صرف ادعا و قدرت تبليغاتي حريف.و طرف مقابل خود را نيز به تمسخر نخواهد گرفت.
چنانچه به عناصر ديگر نيز که در حيات فرهنگي انسانها بوجود آمده اند ، چنين نگاهي داشته باشيم ؛ باز از ديدن يک نفر با زباني ديگر به خود اجازه نخواهيم داد وي را در شرايطي قرار دهيم که خود از آن بيزاريم.همه تفاوتهادرچنين ديدگاهي کاملا منطقي و معنادار خواهد بود.و بيانگر انساني مثل خود وي خواهد بود.با همه چيزهاي همسان و نمودهاي متفاوت.شما زبان داريد و من هم. فقط يک سير فرهنگي و تاريخي - تمدني و حتي جغرافيايي باعث شده که من ترکي حرف بزنم وشايد شما نيز کردي و يا فارسي و هر زبان زنده ديگري.
تصور نمي کنم تا اينجا مشکلي داشته باشيم.ولي من در اينجا سوالي را مطرح مي کنم. اميدوارم جوابي عميق در ذهن خود براي اين سوال بيابيم.چرا نگاه فارس به ترک در ايران و نگاه ترک به کرد در ترکيه و نگاه فارس به عرب باز در ايران و نگاه عرب به بربر در الجزاير يکسان و تحقير کننده است ؟ و شما اگر از انسانهاي عادي هستيد که تا بحال به تفاوت مستر بين اروپايي با ايراني نيانديشيده ايد ، اگر در کشور ديگري متولد مي شديد ، مثلا در روماني باز به فارس بودن خود افتخار مي کرديد يا يک ملي گراي رومانيايي مي شديد و به فرهنگ و زبان رومانيايي خود افتخار مي کرديد؟چرا انسانها نه به دلخواه بلکه به تاثير مرزها مي توانند همانند يک بنيادگراي مذهبي شان انسان را چنين پايين بياورند؟ دولتها و اميالشان در اين قضيه چقدر دخيل است و انسان متمدن چکار بايد بکند ؟
چند سال پيش براي بازپروري نوعي مگس روبه انقراض ، در سطح يک سازمان علمي بين المللي چندين هزار دلار و شايد ميليون دلار خرج شد.آيا زبان انسانها براي تمدن بشري ارزشي معادل يک نوع مگس براي طبيعت ندارد ؟
خوشحالم که تا اينجا با من بوديد.به اين مسايل فکر کنيد.هيچ انسان خود فروشي هم در کار نيست.من هم مثل شما هستم.فقط به دلايلي که بايستي براي شما نيز آشنا باشد ؛ نمي توانم اسم و آدرس واقعي خود را در اينجا بياورم.دور نيست چنين روزهايي.
تا بعد.
دنيزليک
Subscribe to:
Posts (Atom)