Thursday, July 28, 2005

مذهب و قدرت آن ؛ در خدمت یا خیانت ملی گرایی ؟ همه ما در سیستمهای آموزشی که در تسلط سنت گرایان و بعضا بنیادگرایان هستند ، آموزش دیده ایم. به لحاظ اجتماعی شدن نیز هر چند تفاوت زیادی با مورد آموزش رسمی دارد ؛ اما در اینجا نیز با حضور سنگین سنتها بزرگ شده ایم. سنتهایی که چندان میانه خوبی با چهره های مدرنیته ندارند. روی دیگر قضیه مثل روی دیگر سکه نیست که وجودش را به نسبت برابری احساس کند. روی دیگر قضیه مثل روی دیگر ماه هست که همیشه در سایه است. شما خیلی قدرت مانور ندارید وگرنه احتمال کار پیدا کردن و بعضی مشخصه های دیگر یک زندگی راحت و ایده آل را باید ببوسید وکنار بگذارید. همه این عرصه های تحمیلی ادعا دارند که اسلام دینی کامل است که به فکر همه ابعاد زندگی انسان بوده است. بگذریم که در اندیشه پست مدرنهای مذهبی این مساله کم کمک رنگ می بازد ولی به هر حال ما از آنها نیز امید چندانی نباید داشته باشیم. بنا به گفته یکی از سنتی ها ، آنها هرچند میدانند که خیلی از مسایلی که در جمهوری اسلامی در رابطه با دین مطرح می شود ؛ دروغ و بعضا نظر جند نفر است و لیکن برای حفظ دین باید از این دروغ ها گفت. به هر حال ما عنادی با اسلام نداریم. ولی صحبت من عدم توجهی است که در اسلام نسبت به این جنبه از زندگی بشر شده است. ممکن است مخاطب محترم آیه ای از قران مجید را بیاد داشته باشد که می گوید : ما انسانها را در قبیله ها و گروه ها قرار دادیم و اینکه با رنگها وزبانهای مختلف آفریدیم، تا اینکه بدان وسیله شناخته شوند. و گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست. ظاهرا اهمیت این مساله حتی کمتر از مهربانی با حیوانات بوده. و احتمالا مخاطبان آن تا همین سده پیش اهمیت تاکید آخر آیه را بهتر فهمیده اند تا موضوع آیه. به هر حال مفاهیم مذهبی تنها در دست عده ای از علما که شعور بیشتری داشته اند در خدمت ملی گرایی قرار گرفت. در بین کردها این مساله به دلیل تضاد ملی - مذهبی با حکومت مرکزی فارس و شیعه خود را بصورت عنصری تاریخی و چالش گرا نشان داده است. نمونه مشهور آن شخصیت کاملا احترام بر انگیز قاضی محمد می باشد ، که رهبری جمهوری کردستان را در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم بر عهده داشت. در تاریخ معاصر که مفهوم ملی گرایی بصورت مدرن درک شده است و این مساله امپراتوریهای قدیمی را به جالش طلبیده است ؛ تاریخ مبارزات کردها مخصوصا در ایران از چنین شخصیتهایی پر بوده است. در آزربایجان به دلیل همسانی مذهبی که حاصل اشتباه استراتژیک خود آزربایجانی ها در تاسیس دولت شیعه مذهب صفویه بود ؛ مساله شکل کاملا متمایزی دارد. نتیجه این همسانی ، دوست انگاری بیگانه و دشمن پنداری برادر بود. این مساله در آنسوی کوههای آرارات نیز بی تاثیر نبود ، و پیدایش احساس مشابه ولی متقابل در سرزمین دیگر ترکها ، اعم از عثمانی و آسیای مرکزی ، می توانست سرنوشت آزربایجان جنوبی را با الگوی دایناسورها منطبق کند. سرنوشتی غم انگیز و تراژدی زنده. با از بین رفتن قاجارها حداقل مزایای اقتصادی نیز از آزربایجان رخت بر بست. بطوری که مردم آزربایجان اکنون نیز سرنوشت خود را به عرق جبین و التفات آسمانی وابسته می دانند. در چنین مدلی نسل روشنفکران به نازایی تاریخی محکوم می شود. اندک روشنفکران آن نیز همواره از نوع ذهن آلت شده فوکویی فراتر نرفتند و خود چماق ملت خود شدند. نمونه پیشه وری و عم اوغلو بدلیل وابستگی کمتر به شرایط ایران شکل گرفتند.در مقابل مدل استالینی روشنفکران چندان کم نیستند. مدلی که در آن استالین که خود یک شهروند گرجستانی بود ؛ بیشترین خیانت را به نفع ملت روس و بر ضد ملیتهای دیگر بکار گرفت. در عرصه نیروهای مذهبی ، آزربایجان طیف وسیعی از افراطی ترینها را بوجود آورد.البته از چنین برهوت اقتصادی و فرهنگی که دستپخت پهلوی بود کاملا چنین انتظاری می رود. مطابق الگوی تاریخی با تسلط نیروی عقلانیت و عقب نشینی نسبی نیروی سنت ، شاهد عملکرد متفاوت نیروهای مذهبی نیز می توانیم باشیم. چنانکه در شرایط حکومت ملی آزربایجان جنوبی ، شاهد عملکرد ملی گرایانه و تحسین بر انگیز معجز شبستری و چند نفر دیگر هستیم. شخصیتی که با شناخت آن ، آدمی بی اختیار لب به تحسین باز می کند. و چنین بود که امروز همه دربه در به دنبال اشعار وی هستند. چنین نمونه ای را آنهم به شکل کاملا ضعیف آن در انقلاب 57 و در شخصیت مجتهد بزرگ آزربایجان ، آیت الله العظمی شریعتمداری می بینیم. از آن به بعد ، با کمک جنگ ، ارزشهای مورد قبول مرکزنشینان به صورت هژمون در آمد و مذهبیون آزربایجان ، فراتر از خلخالی معروف ، مشکینی که به مراجعین از آزربایجان پیشنهاد می کند فارسی حرف بزنند و مجتهد شبستری نبوده اند. شخصیت هایی که اگر روزی از خود بپرسند ما برای مردم خود به عنوان عالمان دینی که هدفش دفاع از حق انسان و عزت نفس آن بود ؛ چه کرده ایم ؟ شاید متوجه تهدیدهایی که به کمکشان برای مردمشان بوجود آمده بشوند. وراستی شاید خود آنها نیز نمی خواهند کسی بفهمد که ترک هستند. !!! حال چگونه دینی که در بوجود آوردن رهبرانی مذهبی که از حق و آزادی مردم خود دفاع کنند ؛ عاجز بوده است ادعای کامل بودن دارد ؟ بدون شک جواب این مساله در بی اهمیت بودن ملیت در عرصه مفاهیم اسلامی است. ولی آیا دینی که به چنین مساله پر اهمیتی بی توجه است ، باز می تواند چنان ادعایی داشته باشد ؟ اصلا این مساله به دین ربط پیدا می کند ویا به درک آنها از دین ؟ در این صورت آیا ما باید تابع آنها باشیم یا نه ؟

No comments: